سلام :)
سلام بعد دوسال ...
واقعا شرمسارم و نمیدونم چطور توضیح بدم
توی این دوسال خیلی اتفاقات مختلف برام افتاد ...
اگر من رو یادتون نمیاد باید بگم من یکی از نویسنده های فیکشن های بلادنینگ و وات ایز هپینس هستم ...
با نیک نیم بلولیات
و این یعنی یک شخص دیگر هم کنار من در روند ادامه دادن کتاب ها بود و من تنها نویسنده نبودم
وضعیت دو فیکشن بلادنینگ و وات ایز هپینس از چیزی که میخواستم پیچیده تر شده
راستش بالاخره بعد این تایم طولانی به خودم اومدم و وقتی وارد ایمیل واتپد شدم با پیام های زیاد شما مواجه شدم و خیلی خیلی خجالت زده شدم
خودم تبدیل به ادمی شدم که همیشه ازش بدم میومد
[نویسنده ای که کتابشو نصفه رها میکنه]
من و دوستم نویسنده های پشت این فیکشن ها بودیم و وقتی باهم بهم خوردن و خراب شدن دوستیمون وضعیت این پیج هم خراب شد ...
خیلی دلم میخواد حالا فیکشن هارا ادامه بدم ولی دو دلیل برای ترسیدن دارم :
اول اینکه تمام ایده ها و شخصیت سازی و نوشتن فیکشن وات ایز هپینس با دوستم بود و من اگر بخوام ادامش بدم ممکنه روند داستان جور دیگه ای پیش بره یا حسی که از شخصیت هایی که تا اینجا گرفتین براتون متفاوت جلوه کنه ، در رابطه با بلادنینگ این قضیه تا یجایی صدق میکنه چون ایده ها و روند داستان دست خودم بود .
دومین دلیل هم که نگرانم اینه که ایا شما بعد دوسال داستان را یادتون هست؟؟
اصلا اگر ادامه بدم کسی هست که بخونه و دیگر اهمیت بده؟؟
برای همین ازتون خواهش میکنم نظر بدید و کمکم کنید .
باز هم ازتون عذرمیخوام برای اینکه شما راهم در این وضعیت بد خودم همراه کردم
و نمیدونم چطوری ممنونتون باشم که اینقدر پیگیر فیکشن ها بودید♥️♥️
سلام عزیزم خسته نباشی، قصد مزاحمت نداشتم.
چنلمون تازه تاسیس و نیاز به نویسنده خوش قلمی مثل شما داره، اگه مایل به همکاری باهامون هستید خوشحال میشیم توی تیم مون داشته باشیم تون.
شرایط سختی هم نداره و فقط نیاز به یه پارت در هفتس، خودمون برای فیکتون تیزر به شکل ویدیو و پوستر درست میکنیم و به صورت فایل پی دی اف آپش میکنیم.
آیدی تلگرام جهت همکاری
@Mixhrov
"داستانی از پسر گناهکار به اسم لی فلیکس که عاشق فرشته و پسر کلیسا، هوانگ هیونجین میشه."
─ ✩ "کلیسایی که روزی برایش حکم بهشت را داشت، حالا به ویرانسرایی بدل شده بود. جایی سیراب از گناه، سیاه همچون طوفانهای آسمان، و آکنده از تاریکیِ درونش که در دل دیوارهای خوشتراش آن نقش بسته بود"
- تو میتونی یک خدا باشی و من ستایشت کنم، اما این و میدونم که به دنیا اومدی تا دلیل مرگم باشی.
- تا میتونی فرار کن...
چون سایهی سیاه و نفرینشدهی من، تا ابد روی سر تو... و این کلیسا... باقی میمونه.
https://www.wattpad.com/story/393401937?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=hyunlix_hera
جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
-"من اون فرشتهای نیستم که تو تو خیالهات ساختی، لی مینهو... من زهر میریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف میکنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
حالا بگو، میتونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود میکنه؟"
اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع میشه ولی آرومآروم کشیده میشی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل میسازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora
سلام :)
سلام بعد دوسال ...
واقعا شرمسارم و نمیدونم چطور توضیح بدم
توی این دوسال خیلی اتفاقات مختلف برام افتاد ...
اگر من رو یادتون نمیاد باید بگم من یکی از نویسنده های فیکشن های بلادنینگ و وات ایز هپینس هستم ...
با نیک نیم بلولیات
و این یعنی یک شخص دیگر هم کنار من در روند ادامه دادن کتاب ها بود و من تنها نویسنده نبودم
وضعیت دو فیکشن بلادنینگ و وات ایز هپینس از چیزی که میخواستم پیچیده تر شده
راستش بالاخره بعد این تایم طولانی به خودم اومدم و وقتی وارد ایمیل واتپد شدم با پیام های زیاد شما مواجه شدم و خیلی خیلی خجالت زده شدم
خودم تبدیل به ادمی شدم که همیشه ازش بدم میومد
[نویسنده ای که کتابشو نصفه رها میکنه]
من و دوستم نویسنده های پشت این فیکشن ها بودیم و وقتی باهم بهم خوردن و خراب شدن دوستیمون وضعیت این پیج هم خراب شد ...
خیلی دلم میخواد حالا فیکشن هارا ادامه بدم ولی دو دلیل برای ترسیدن دارم :
اول اینکه تمام ایده ها و شخصیت سازی و نوشتن فیکشن وات ایز هپینس با دوستم بود و من اگر بخوام ادامش بدم ممکنه روند داستان جور دیگه ای پیش بره یا حسی که از شخصیت هایی که تا اینجا گرفتین براتون متفاوت جلوه کنه ، در رابطه با بلادنینگ این قضیه تا یجایی صدق میکنه چون ایده ها و روند داستان دست خودم بود .
دومین دلیل هم که نگرانم اینه که ایا شما بعد دوسال داستان را یادتون هست؟؟
اصلا اگر ادامه بدم کسی هست که بخونه و دیگر اهمیت بده؟؟
برای همین ازتون خواهش میکنم نظر بدید و کمکم کنید .
باز هم ازتون عذرمیخوام برای اینکه شما راهم در این وضعیت بد خودم همراه کردم
و نمیدونم چطوری ممنونتون باشم که اینقدر پیگیر فیکشن ها بودید♥️♥️