CiddleGold

دوست دارم بدونم تا الان فیکشن کازابلانکا چه احساسی بیشتر بهتون انتقال داده؟ غم؟ استرس؟ عشق؟
          	و بگید کدوم قسمت داستان شمارو جذب کرد برای ادامه دادنش؟ -.-

sakura_61313

@CiddleGold
          	   کلا داستانش و وایب متفاوتش خیلی جذبم کرد. من تا حالا همچین فیکی از نامجین نخونده بودم برا همین این خیلی برام متفاوت و تازس . عاشق وایب قدیمیشم و اینکه یه عشق تو زمان جنگ و با اون همه مشکلات اتفاق میوفته به نظرم خیلی شیرین و باارزشه. در کل‌ شخصیت نامجون خیلی برام جذابه. اینکه یه مرد خشن و بیرحم بود که همه ازش میترسیدن ولی سوکجین اومد و با رفتاراش و قیافه دلبرش اونو عاشق خودش کرد و نامجون تغییر کرد تبدیل به یه مرد نرم و احساساتی شد.
          	  و مهم تر از قلم قشنگ و پخته ی تو که بیشتر از همه نظرمو جلب کرد و موندگارم کرد.
          	  خلاصه مرسی ازت که این داستانو مینویسی عزیزم کارت عالیههه♡♡♡
Reply

BangtanOT7_0613

@CiddleGold من از همون موقعی که پارت اولش آپ شد شروع کردم به خوندنش و خب با اینکه سوکجین از چپتر فکر کنم سوم یا چهارم وارد داستان شد، از همون اول به خاطر روند و موضوعش واقعا دلم می‌خواست بخونمش. (بماند که قلم قوی خیلی مهمه و مال تو فوق‌العاده‌ست^^)
          	  تازه موضوعشم جدید بود و من چون فیک خیلی کم خوندم، چیزی شبیه بهش ندیده بودم.
          	  درباره احساسی که بهم می‌ده خب واقعا همه‌شون. مثلا الان چندتا چپتر اخیر خیلی استرس داشتن و اون حرف‌های عاشقانه و قشنگ نامجون هم که بماند؛ ولی اون موقع که جین گریه می‌کرد و جونگ‌کوک کشته شد خیلی غمگین بود.
          	  وایب کلی داستان غمگینه به‌نظرم. حتی اگر عشق و استرسی هم باشه لابه لای اون احساس غمی که از اولش وجود داشته قرار گرفته.
          	  من که عاشقشم فکر کنم هزار بار گفتم
Reply

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          خوشحال میشم اگر دوست داشتی یه سر به فیکم بزنی..
          
          
          
          پسر دستش رو روی سینه مرد مقابلش گذاشت و لب زد : وقتی بچه بودم ارزوی پرواز داشتم ! 
          حس آزادی و سرخوشی وقتی که بین هوا معلقی .. بدون اینکه هیچ فکر و سنگینی احساس کنی "
          قطره اشکی به ارومی از گوشه چشمش چکید و مردمک های لرزونش روی صورت اروم مرد نشست : میای باهم پرواز کنیم ؟"
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri

DejavuRaven

سلام زیبایِ دوست‌داشتنی...متأسفم که بی‌اجازه میهمانِ نگاهت میشم!دوشاتیِ من تازه تکمیل شده
          و به نگاهِ گرمِ زیبای خوش‌قلمی مثلِ تو نیاز داره!
          خوشحال میشم اگر بتونم چند دقیقه‌ای رو میزبانِ وجودت باشم
          https://www.wattpad.com/story/372414109?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=DejavuRaven

park_michax

های معذرت بابت اینکه مسیج بوردت رو اشغال کردم
          خوشحال میشم به این اکانت با وایب قرمز نگاهی بندازی و از بوک‌هاش حمایت کنی:) 
          
          https://www.wattpad.com/story/347615759?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Min_seulgix&wp_originator=TSGGlBM1I0%2BKJuQftWmtrF9ZFWrxdI9rrenAVMCMqsyalXL56hdpIJoBHcv%2Bz7bIICEF04dsB6Ey9Xj2KNZjZkKs9TeR2BzpUdW5sjBZ8bMmUjdaHCzuMFAl%2F3%2BVavI0

CiddleGold

دوست دارم بدونم تا الان فیکشن کازابلانکا چه احساسی بیشتر بهتون انتقال داده؟ غم؟ استرس؟ عشق؟
          و بگید کدوم قسمت داستان شمارو جذب کرد برای ادامه دادنش؟ -.-

sakura_61313

@CiddleGold
             کلا داستانش و وایب متفاوتش خیلی جذبم کرد. من تا حالا همچین فیکی از نامجین نخونده بودم برا همین این خیلی برام متفاوت و تازس . عاشق وایب قدیمیشم و اینکه یه عشق تو زمان جنگ و با اون همه مشکلات اتفاق میوفته به نظرم خیلی شیرین و باارزشه. در کل‌ شخصیت نامجون خیلی برام جذابه. اینکه یه مرد خشن و بیرحم بود که همه ازش میترسیدن ولی سوکجین اومد و با رفتاراش و قیافه دلبرش اونو عاشق خودش کرد و نامجون تغییر کرد تبدیل به یه مرد نرم و احساساتی شد.
            و مهم تر از قلم قشنگ و پخته ی تو که بیشتر از همه نظرمو جلب کرد و موندگارم کرد.
            خلاصه مرسی ازت که این داستانو مینویسی عزیزم کارت عالیههه♡♡♡
Reply

BangtanOT7_0613

@CiddleGold من از همون موقعی که پارت اولش آپ شد شروع کردم به خوندنش و خب با اینکه سوکجین از چپتر فکر کنم سوم یا چهارم وارد داستان شد، از همون اول به خاطر روند و موضوعش واقعا دلم می‌خواست بخونمش. (بماند که قلم قوی خیلی مهمه و مال تو فوق‌العاده‌ست^^)
            تازه موضوعشم جدید بود و من چون فیک خیلی کم خوندم، چیزی شبیه بهش ندیده بودم.
            درباره احساسی که بهم می‌ده خب واقعا همه‌شون. مثلا الان چندتا چپتر اخیر خیلی استرس داشتن و اون حرف‌های عاشقانه و قشنگ نامجون هم که بماند؛ ولی اون موقع که جین گریه می‌کرد و جونگ‌کوک کشته شد خیلی غمگین بود.
            وایب کلی داستان غمگینه به‌نظرم. حتی اگر عشق و استرسی هم باشه لابه لای اون احساس غمی که از اولش وجود داشته قرار گرفته.
            من که عاشقشم فکر کنم هزار بار گفتم
Reply