تهیونگ:هنوزم دير نشده،ميتونی با ما به ارتش بيای.
دوباره بحث تكراری.
-ولی ما حرفامون رو زديم و منم تصميممو گرفتم.
آه سوزناکی كشيد.
يهو تو آغوش گرمی فرو رفتم...انگار دستو پام فلج شده بودن...يكی با تموم قدرت داشت تو آغوش گرمش لهم
ميكرد.
سعی كردم از آغوشش بيرون بيام ولی نشد.
به ناچار گفتم:
ميشه ولم كنی؟دارم له ميشم.
ولم كرد و بدون هیچ حرفی به طرف كلبه رفت....
https://www.wattpad.com/story/283599685
https://my.w.tt/u3UzZU7w23
سوییتی میشه به bloody roses که یه داستان در مورد BTS هست فرصت بدي و نظرتو درباره اش بگي راستش این اولین تجربه ی منه لطفا حمایت کنید ک ناامید نشم