moonriver85

آدما خودشون مصوب مرگ و موهای سفید بقیه میشن‌..
          بعد آخرشم میگن ارثیه یا قسمت بوده..!
          تو این دنیایی که با زندانی کردن یه قناری یا کشتن یه جاندار جشن میگیرن یا اونو خوشحالی میدونن،انتظار عدالت نداشته باش!
          این دنیا یه جنگ و مبارزست..
          یا میکشی،یا کشته میشی!
          حالا بستگی به خودت داره که تصمیم بگیری قربانی باشی یا قاتل..!
          یه قربانی که ازش به عنوان جنس ضعیف یا بی دفاع یاد میشه یا یه قاتل که ازش به عنوان یه قهرمان جنگ ستیز یاد بشه!
          https://www.wattpad.com/story/371816176?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

Lady_matildaa

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه..
          یه نویسنده تازه کارم و برای کارامم به حمایت نیاز دارم
          پارت اولو بخون خوشت نیومد میتونی ادامشو دنبال نکنی
          خلاصه اگه فیکای تهنی میپسندی درخدمتمم
          https://www.wattpad.com/story/367286742?utm_source=android&utm_medium=app.rbmain.a&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Lady_matildaa

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002

moonriver85

گاهی وقتا بین جنون و عاقل بودن فقط یه مرز باریک وجود داره.. 
          به اندازه ی یه تار مو! 
          ولی بستگی داره تو به سمت کدوم کشش پیدا کنی.. 
          و به کدوم متمایل بشی.. 
          که من "جنون" رو انتخاب کردم! 
          
          https://www.wattpad.com/story/364625617?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

چشمات‌یکی‌ازدلایل‌من‌برای‌زندگی‌بود.. 
          موهات‌برای‌من‌مثل‌یه‌جزرومدبود.. 
          وخودت.. 
          خودت‌برای‌من‌حس‌زندگی‌بودی! 
          انگاری‌که‌بهم‌حس‌زندگی‌میدادی.. 
          بهم‌بگوازجایی‌که‌هستی.. 
          بگوکه‌دلت‌برام‌تنگه.. 
          بگوکه‌بازهم‌دلت‌برای‌روزای‌خوبمون‌تنگه.. 
          بگوکه‌میخوای‌برگردی.. 
          برگردپیشم‌همه‌کس‌من.. 
          که‌بدون‌تومن‌بیکس‌ترینم.. 
          ای‌غریبه‌ی‌اشنای‌من!✨
          
          
          
          ... 
          
          https://www.wattpad.com/story/362424744?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

FaezeVaez

« حالا که دارم فکر میکنم...خاکستری هم معنیِ رهایی میده. معنیِ طردشدگی. خاکستری نه سفیده سفیده و نه سیاهه سیاه. از این و از اون طرد شده. از گذشته و آینده، از دیروز و فردا! 
          اگر با سفیدی قاطی بشه، اونو از بین میبره و اگر با سیاهی قاطی بشه، سیاهی وجودش رو پاک میکنه!  
          درسته...دنیای من عین دنیای شما رنگی نیست..اما بازم دنیای منه. و من در این لحظه مجبورم اونو دو دستی تقدیم سیاهی کنم و برم. نمیدونم...من اونو رها میکنم یا درواقع اون منو رها کرده؟...»
          
          سلام عزیزم ببخشید توی مسیج بوردت پیام میذارم ❤
          اگر دوست داشتی خوشحال میشم یه سری به رمانم بزن پشیمون نمیشی (: ❤❤
          
          https://www.wattpad.com/story/360142998?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=FaezeVaez

moonriver85

یه فیک سراسر از اتفاق و دردسر.. 
          پر از بالا و پایینی و پر از سربالایی و سرپایینی.. 
          یه دختر به نام "شیرین" که در دهه ی ۱۳۰۴ قاجاریه زندگی میکنه.. 
          و با تموم تلاشش با محدودیت ها و نابرابری های زندگیش مبارزه میکنه.. 
          تا بتونه راحت تر و با ازادی بیشتری زندگی کنه.. 
          اما همه چیز به اینجا ختم نمیشه! 
          اون با پسر یکی از بالا دستی ها اشنا میشه و اتفاقات زیادی رو باهاش پشت سر میذاره.. 
          نظرت درمورد یه فیک ایرانی چیه؟! 
          https://www.wattpad.com/story/358505872?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85&wp_originator=GesWo6izsZW0MD%2F7mNyjEHLLRTePOz%2BlnKqi330I%2FhqYPw3Bv%2BIBxPlDoIouD30UiTNImqIS%2FVtrw368so3Z0J0tD8iks2G5oR7ZXCXEHjqXw5TD9B9iKLyRwCJlErfL