୨୧ 𝘏𝘢𝘳𝘶 ୨୧

https://www.wattpad.com/story/386048860?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading_part_end&wp_uname=Sasadragon
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید ")))

سلام^^
          لطفا منو تو اولین تجربه ترجمه ام همراهی کنین☆
          خوشحالم میکنین حمایت کنین ♡
          *ببخشید بی اجازه پیام میدم 
          
          
          https://www.wattpad.com/story/385006656?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=MINIJKlover

+چی از من میخوای ؟ 
          _بوسه های پی در پی و بی وقفت روی لب هام 
          + ولی این گناهه.
          _پس مرتکبش شو .. به گناه بوسیدن لب های سردم ..
          
          https://www.wattpad.com/story/377410056?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=share_reading&wp_page=library&wp_uname=Harualenda

          سلام(*´･ω･)
          ببخشید بابتِ پیام گذاشتن توی مسیج‌بوردت، اگر این پیام اذیتت می‌کنه پاکش کن، فقط می‌خواستم بگم اگر دوست داشتی، خوشحال می‌شم با داستانِ تهیونگِ پرستار، جونگکوکِ مرموزش و پستی و بلندی‌هایی که می‌گذرونن همراه بشی و با حمایت‌هات دلگرممون کنی زیبارو♡
          
          https://www.wattpad.com/story/365246353?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Niramwrites
          
          
          

ببخشید بدون اجازه چیزی مینویسم ولی اگه به یه فیک تهکوک که سلطنت بریتانیارو توی غالب امگاورس نشون میده علاقه داری این لینک و از دست نده 
          
          https://www.wattpad.com/story/374608373?utm_source=android&utm_medium=whatsapp&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=mariaVVK38

کیم تهیونگ و جىٔون‌ جونگکوک تو سن کودکی متهم به قتل عمد میشن و بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیدن وارد موسس اصلاح و تربیت که فرقی با زندان یا تیمارستان نداره میشن و چی میشه اونجا همدیگر  ملاقات کنن ؟
          
          -------------------------
          
          تکیه داد به دیوار سرد اتاقش
          زانوهاش و بغل کرد
           یه قطره اشک از چشماش چکید؛)
          آهنگ غمگین زیادی رو مخش بود 
          روش دوتا پتو بود ولی میلرزید
           از سرمای قلب یخ زدش . . .
          از شدت قلب درد چشماشو بسته بود
           که هیچ چیزی حس نکنه
           مدام زمزمه میکرد!
          چیزی نیس! اینم میگذره!
          عادت میکنی عادت میکنی!
          عادت میکنی!!!
          
          
          I think you'd like this story: "Boy A"Vkook"" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370335533?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید :)

سلامممم لطفا اگه امکانش هست  نظرتو راجب بوک جدیدم بگو 
          
          https://www.wattpad.com/story/372894693?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=NASHNAKHTE

https://www.wattpad.com/story/372502926?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=Sasadragon
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید. :))))

سلام. ببخشید بدون اجازه وارد مسیج بوردت شدم.♡
          اولین بوکمه. خوشحال میشم اگه یه سر بهش بزنید و حمایت کنید:)
          https://www.wattpad.com/story/369444050?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Aurorify

https://www.wattpad.com/story/366924904?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=kiki-1-2-3-4-5-6
          
          مایل به حمایت؟