firoo_sunshine

سلام بخون شاید خوشت بیاد
          
          برای فرار از صیغه شدن از گوریو به سرزمین هان رفتم تا برادرمو پیدا کنم اما به طور ناخواسته با هویت یک مرد وارد ارتش شدم و با شاهزاده تهیونگ رو به رو شدم.... اون هویتمو فهمید و منو همراه خودش ساخت تا به گوریو برگردونه
          اما توی راه ماجراهایی پیش اومد که...
          
          
          https://www.wattpad.com/story/376207159?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=firoo_sunshine

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002

EsraEsra386

های لاو
          معذرت بابت پیام تو مسیج بوردت
          میخواستم جدیدترین کارم معرفی کنم
          مطمئنم به کارت میاد
          خوشحال میشم اکانت اصلیم فالو داشته باشی  و بوکای دیگه هم هست،دوست داشتی ی سر بهشون بزنی^_^⁩♡⁩
          
           https://www.wattpad.com/story/332241620?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=_esra13&wp_originator=NDs0V7wcq0yf9M5wfRW7rbh3TKJvhMMJ5pJR0P8I37KjBd%2BD0y%2FwVhWYG6%2FiK3I3skQRDCAxHJgsrBfvRmYN08TYd15Cqgws3ZuzVVAEJQfrm3m%2Be6v%2B8eAagzE1SSet

fafaexo_12

"اعتراف می کنم به گناهانی که زبانم از گفتن شان قاصر است و ذهنم از نگفتن شان بیزار 
          اولین گناه با حضور در آسمان بی کرانش شروع شد ، من تاریکی ام را با او شریک شدم و او روشنم ساخت طوری که چشم گشودم و فهمیدم ماهِ آسمان گشته ام 
          دومی زمانی شکل گرفت که قدم از جاده ی دلش برداشتم و از نگاهش خودم را راندم
          و سومین گناه....
          نه....من گناهکار تنها یک اشتباهم 
          گناهم این است "تسلیم شدن" 
          گناه من تکرار تسلیم شدن است ؛ تسلیم او و سرنوشتی که او را از من دریغ کرده"
          
          https://www.wattpad.com/story/310328990?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=fafaexo_12&wp_originator=6CMei6vntTRL4rlAZnF%2F4hi1epc4xA0eaCRw7FhWpZsS%2FRexV8vtIKg0ZhyVldvzAJRcvRLiY8zzmnwijoqqOsvE3NhjtIXTEoPXhB1fSRJJ6I8XnsgKsQkk187qLEYN
          
          سلام قشنگم 
          ببخشید وارد مسج بوردت شدم 
          ممنون میشم اگه دوست داشتی یه سر به اولین بوکم بزنی و حمایتم کنی:)