Hediiye75

اولین باریه که دارم اینجا چیزی مینویسم. حتی نمیدونم درسته یانه، نمیدونم کسی میخونتش یا نه، فقط حس کردم باید بنویسم، حتی شده فقط واسه ی خالی شدن ذهنم. 
          	سه سال از وقتی با این اپلیکیشن آشنا شدم میگذره،  سه سال از وقتی که دیگه جلوی خودمو نگرفتم. با خودم کلنجار نرفتم و قبول کردم که مهم نیست چند سالمه، مهم نیست باید بزرگ باشم، مهم نیست چه جایگاهی تو جامعه دارم، مهم نیست.
          	میتونم خودم باشم، مثل همون هدیه ی ده سال پیش، مثل همون هدیه ی ۱۵ ساله، یک فنگرل باشم، یک دایرکشنر باشم، یک اکسوال باشم، یک موجود ساده باشم که هنوز به عشق امید داره ، هنوز منتظر عشقه.
          	مهم نیست چقدر با هم سناش و دوستاش فرق داره، چقدر عجیب غریب به نظر میرسه،  چقدر توهمی و فانتزیه، مهم نیست، این واقعیت من بوده از وقتی یک دختر بچه بودم، تا همین الان که یک نیمچه خانم دکترم. مهم نیست.
          	حداقل اینجا میتونم خود واقعیم باشم، میتونم از پوششی که دارم فرار کنم، فرو برم تو داستانهای افراد دیگه ای مثل خودم، به جای فکر کردن به آینده ی مبهمم، به جای فکر کردن به شکست های پشت سرهمم، به جای فکر کردن به زندگی واقعی و خاکستری ، فرو برم تو داستانها. تو داستانهای عاشقانه ای که ساده ان، قشنگن، و امید دارن...
          	

novastandingbysea

@Hediiye75 به هدیهٔ زیبا
          	  
          	  سلام عزیزم. کلماتت، حرف دل خیلی ها رو زده و واقعا غرق شدن در دنیای نوشته ها بار روحی سنگینی از دوش هر انسانی بر میداره.. اما دوست داشتم نظر خودم رو با تو به اشتراک بزارم.
          	  
          	  داستان ها، نوشته ها، رمان ها حتی فنفیک ها.. تمام اونها از تخیل و دنیای غیرحقیقی ما میان. اونها نمیتونن آرامشی که ما از محرک های طبیعی اطرافمون دریافت می کنیم رو بهمون بدن. لذت نوشتن چیزی هیچ وقت مثل لذت تجربه کردنش نمیشه. من نمی دونم چطوری زندگیت رو پیش می بری، آیا هدفی برای خودت تعیین کردی؟، آیا آرزویی داری که از اعماق وجودت بخوای براورده بشه .. اما از همینجا و با وجود دوری ما، با وجود غریبه بودن ما بهت میگم که ما زندگی نمی کنیم تا بمیریم.. بلکه ما می میریم چون زندگی کردیم! پس از این فرصت استفاده کن. من مطمئنم که نوشتن هیچ وقت مسیر اصلی زندگی ما نبوده و نقش یک همراه رو برای ما ایفا می کنه. اون مارو در مسیر طولانی زندگیمون که انتهاش به "تحقق هدف" ختم میشه همراهی میکنه و لحظات شیرینی برامون رقم میزنه. خواندن هم همون کار رو انجام میده. نوشتن و خوندن هر کدوم یکی از دست هامونو می گیرن و اجازه نمیدن وقتی به سمت چپ یا راست نگاه می کنیم، نا امید بشیم..
          	  
          	  فرار کردن از حقیقتی که توش نفس می کشیم نه تنها اشتباهه بلکه مضر هم هست. زمانی که به خودمون بیایم و ببینیم در خیالات بهترین زندگی رو داشتیم و حالا چی.. حالا کجاییم؟ کجا ایستادیم؟ اصلا حرکت کرده بودیم که متوقف بشیم؟.. امید از داستانها زمانی با ارزش میشه که به زندگی حقیقی سرایت کنه و اون رو روشن و تابان کنه.. 
          	  
          	  امیدوارم از طریق خوندن و تخیل، بذر امید و خوش بینی تود دلت جوونه بزنه و زندگیت رو اون طور که مستحقشی پیش ببری!..
          	  
          	  از.. شاید یک دوست غریبه؟! ^^ ♥ti amo
Reply

Hediiye75

اولین باریه که دارم اینجا چیزی مینویسم. حتی نمیدونم درسته یانه، نمیدونم کسی میخونتش یا نه، فقط حس کردم باید بنویسم، حتی شده فقط واسه ی خالی شدن ذهنم. 
          سه سال از وقتی با این اپلیکیشن آشنا شدم میگذره،  سه سال از وقتی که دیگه جلوی خودمو نگرفتم. با خودم کلنجار نرفتم و قبول کردم که مهم نیست چند سالمه، مهم نیست باید بزرگ باشم، مهم نیست چه جایگاهی تو جامعه دارم، مهم نیست.
          میتونم خودم باشم، مثل همون هدیه ی ده سال پیش، مثل همون هدیه ی ۱۵ ساله، یک فنگرل باشم، یک دایرکشنر باشم، یک اکسوال باشم، یک موجود ساده باشم که هنوز به عشق امید داره ، هنوز منتظر عشقه.
          مهم نیست چقدر با هم سناش و دوستاش فرق داره، چقدر عجیب غریب به نظر میرسه،  چقدر توهمی و فانتزیه، مهم نیست، این واقعیت من بوده از وقتی یک دختر بچه بودم، تا همین الان که یک نیمچه خانم دکترم. مهم نیست.
          حداقل اینجا میتونم خود واقعیم باشم، میتونم از پوششی که دارم فرار کنم، فرو برم تو داستانهای افراد دیگه ای مثل خودم، به جای فکر کردن به آینده ی مبهمم، به جای فکر کردن به شکست های پشت سرهمم، به جای فکر کردن به زندگی واقعی و خاکستری ، فرو برم تو داستانها. تو داستانهای عاشقانه ای که ساده ان، قشنگن، و امید دارن...
          

novastandingbysea

@Hediiye75 به هدیهٔ زیبا
            
            سلام عزیزم. کلماتت، حرف دل خیلی ها رو زده و واقعا غرق شدن در دنیای نوشته ها بار روحی سنگینی از دوش هر انسانی بر میداره.. اما دوست داشتم نظر خودم رو با تو به اشتراک بزارم.
            
            داستان ها، نوشته ها، رمان ها حتی فنفیک ها.. تمام اونها از تخیل و دنیای غیرحقیقی ما میان. اونها نمیتونن آرامشی که ما از محرک های طبیعی اطرافمون دریافت می کنیم رو بهمون بدن. لذت نوشتن چیزی هیچ وقت مثل لذت تجربه کردنش نمیشه. من نمی دونم چطوری زندگیت رو پیش می بری، آیا هدفی برای خودت تعیین کردی؟، آیا آرزویی داری که از اعماق وجودت بخوای براورده بشه .. اما از همینجا و با وجود دوری ما، با وجود غریبه بودن ما بهت میگم که ما زندگی نمی کنیم تا بمیریم.. بلکه ما می میریم چون زندگی کردیم! پس از این فرصت استفاده کن. من مطمئنم که نوشتن هیچ وقت مسیر اصلی زندگی ما نبوده و نقش یک همراه رو برای ما ایفا می کنه. اون مارو در مسیر طولانی زندگیمون که انتهاش به "تحقق هدف" ختم میشه همراهی میکنه و لحظات شیرینی برامون رقم میزنه. خواندن هم همون کار رو انجام میده. نوشتن و خوندن هر کدوم یکی از دست هامونو می گیرن و اجازه نمیدن وقتی به سمت چپ یا راست نگاه می کنیم، نا امید بشیم..
            
            فرار کردن از حقیقتی که توش نفس می کشیم نه تنها اشتباهه بلکه مضر هم هست. زمانی که به خودمون بیایم و ببینیم در خیالات بهترین زندگی رو داشتیم و حالا چی.. حالا کجاییم؟ کجا ایستادیم؟ اصلا حرکت کرده بودیم که متوقف بشیم؟.. امید از داستانها زمانی با ارزش میشه که به زندگی حقیقی سرایت کنه و اون رو روشن و تابان کنه.. 
            
            امیدوارم از طریق خوندن و تخیل، بذر امید و خوش بینی تود دلت جوونه بزنه و زندگیت رو اون طور که مستحقشی پیش ببری!..
            
            از.. شاید یک دوست غریبه؟! ^^ ♥ti amo
Reply

theregalo

آه،عرررر،اقا منم هدیمXDنمیدونم چرا انقد ذوق کردم فقط گفتم ابراز وجود کنمD:

Hediiye75

چرا اینجا نصف استیکرام نیومد:/
Reply