میخواستم برگردد تا به او گوشزد کنم " من میتوانم بهتر از آن چیزی باشم که تو قبلا از من دیده ای، من اکنون خیلی بیشتر میدانم و بیشتر میشناسمت، به من فرصتی بده تا خودم را ثابت کنم " اما نیامد و آنقدر طول کشید که تمام شوقم برای جبران را از دست دادم.
من آزارت میدم؟
چه اشکالی داره وقتی اونا آرومت میکنن
میبینی؟
تا وقتی بقیه رو داری به منم نیازی نداری
امیدوارم.. لیاقتت رو داشته باشن
بذار من تو این جهنم بسوزم
بهش عادت دارم.
قلبم تیر میکشه، ذهنم فریاد میزنه و روحم بیداد میکنه تا به این عذاب خاتمه بدم، اما من سنگم، سنگم و سنگم، سنگی که عمیقأ داره احساس میکنه درهم شکستن رو.
همه چی حال بهم زنه
تظاهر میکنم؟
نه، ولی قرار نیست ضعفم رو نشون بدم
من ناراحتم عریزم
ولی کاری کردی بهش عادت کنم
قلبت رو شکستم؟
من فقط مثل خودت رفتار کردم
میبینی؟
میتونم هر آدمی باشم، همش بستگی به خودت داره
اگه یه روز دیگه کنار هم نبودیم، من رو بابتش سرزنش نکن.
میخواستم برگردد تا به او گوشزد کنم " من میتوانم بهتر از آن چیزی باشم که تو قبلا از من دیده ای، من اکنون خیلی بیشتر میدانم و بیشتر میشناسمت، به من فرصتی بده تا خودم را ثابت کنم " اما نیامد و آنقدر طول کشید که تمام شوقم برای جبران را از دست دادم.