Imherethen

آخر پارت یک مینی فیک رو چک کنید
          	درباره‌ی اُرکا گفتم

dotarafe

@Imherethen 
          	  منتطرش بودم مرسی بابت آپ 
Reply

hahahauvin

 نمیدونم کجایی چیشده من از سه سال پیش ک فیکتو خوندم درگیرشم خیلی دوست دارم ادماش نه تنها من بلکه خیلی از افراد دیگه. لطفا ادامه بدهههههههههههه تو میتونی فایتینگ 

Anima_animos

نقطه شروع داستان ما دقیقا مشخص نیست!
          من پرت شدم داخل تاریکی که باریکه نوری که ازش ساطع میشد نشون دهنده یه <عشق >بود
          و البته منبع اون باریکه نور....
          تابو های اطرافیان من بود که تبدیل شد به عقده،
          تبدیل شد به یک حس!
          و حالا کوک من دست تو رو ول نمیکنم
          مشکل نیست تهیونگ بخواب!
          من تو سیاهچاله ناخودآگاه ات هم باهات هستم 
          من <سایه> توام 
          ولی الان همراه باهم داریم تو تاریکی آرومی زندگی می‌کنیم
          این تاریکی با وجود الگوهای کهنی که دیگران داخلش شکل دادن قشنگه ...
          چون سرچشمش قشنگه نه خط های ریز و درشتی که باعث شکل گیری این عشق شد!
          پس بیا غرق شیم تو ابن تاريکی تا لحظه کشیده شدن تو سیاهچاله!https://www.wattpad.com/story/376428619?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Anima_animos

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          من تازه کارم رو توی واتپد شروع کردم و خوشحال میشم اگر دوست داشتید یه سر به فیکم بزنید..
          
          داستان جونگ کوک پنج ساله ای که  توی یتیم خونه رها میشه بی خبر از سرنوشت پر تلاتمی که در انتظارشه و حالا با بیست ساله شدنش و رهایی از اون جهنم به دنبال راهی برای تغییر زندگیشه اما چی میشه اگر این بین با افرادی اشنا بشه که ادعاهای عجیبی نسبت به اون دارن ؟ 
          چی میشه اگر هیچ چیز جوری که اون فکر میکرد نباشه ؟
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri
          

KimELAmoon

جونگ کوک، یه پسر منزویه که تنها آرزوش گیتار زدن و خونده توی یه راک بنده.
          اما مشکل اینجاست که اون و خانواده ی مرموزش یه قراری بستن:
          روز ها هیچکس از خونه بیرون نمیره!
          در عوض شب ها تنها فرصت جونگ کوک برای زندگی بین مردم شهره.
          هرچند ملاقات خجالت آورش با کیم تهیونگ باعث میشه همه ی قانون های سفت و سختش رو دونه به دونه بشکنه...
          
          https://www.wattpad.com/story/339254906?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=IELAORIGINAL