فقط اگر تا بدین حد ضعیف و پیزوری نبودم، یه سد میشدم بین تو و مشکلاتت تا که تازیانه های سیلاب فنا به تن نحیفت نخوره، فارق از اینکه تن خودم تا چه حد ظریفه و مستعد شکستن. فقط اگر تا بدین حد له و لورده نشده بودم، چنان ستایشت میکردم که بلندترین قله های پیشرفت و ترقی رو لایق روح ارجمندت بدونی و قائل جملات پر از نوری باشی که همیشه لبهات مستحق چشیدن طعم خوششون بودن، فارق از اینکه چقدر سخته که با روحی آزرده، در حالی که لبهای خودم از درد به هم چفته از توی تاریکی دیدت بزنم و بهت مفتخر بشم. فقط اگر تا بدین حد گنه کار و آلوده نبودم، جوری لمست میکردم که تاریخچه تمام سیلی ها و زمین خوردن ها پاک بشه و تقویم تنت رو از نو بنویسم، جایی که هیچ زخمی به قدر درمان نشدن عمیق نیست و هر لمس زخمی جدید رو باز نمیکنه. جایی که هنوز چاقو ها یکی پس از دیگری مثل فرو رفتن کارد در کره توی پوست نرمت فرو نرفتن و قلبت هنوز تحمل عاشقی رو داره. فاقد از اینکه تن خودم چقدر محتاج لمس شدنه، و چقدر زخم چرکین و عفونی دیرینه داره. فقط اگر توانش رو داشتم. اگر زورم میچربید به بازوهای عضلانی و مستکبر و مستعمر این جهان فانی. اگر کمتر ضعیف بودم. اگر دست تقدیر از گردن از مو باریکتر من میگذشت. اگر میتونستم... اگر میتونستم..
ببخشید عزیزم. نمیتونم.
18 jan, 2025