Hatred ~~~~نفرت
سلامممممم
ببخشید که بی اجازه توی مسیج بوردتون پیام میذارم
یه دنیا بوس به شما
میشه لطفا از بوک من حمایت کنید :)
اگه عاشق ژانر های انتقامی هستین این بوک مناسب شماست
این بوک اولین بوک من با کاپل تهجینه
خیلی ممنون
+سوکجینا..... زودتر آرزو کن
الان کیکت آب میشه...
-خیلی خب..... هولم نکنید....
سوکجین بایه لبخند دندونی تودل برو آرزویی کردو به قصد فوت کردن شمعا سرشو جلو برد
درست لحظه ای که شمعا خاموش شدنو دود حاصل از اونا توی فضای کافه پخش شد تازه فهمید یه پسربچه ده قدم اونطرف تر ایستاده و عین یه مجسمه بهش زل زده
بی خبر ازاینکه اون پسر همزمان با وقتی که خودش داشت آرزو میکرد توی این کار باهاش شریک شده بوده و باتموم وجودش دعا کرده بود
که سوکجین دیگه هیچوقت لبخند نزنه!!!
روزی که سوکجین ده ساله باخوشحالی توی اون کافه ی کوچولو همراه باخانواده اش شمعای کیک تولدشو فوت میکرد مطمئنن حتی یه لحظه ام احتمالشو نمیداد همون پسری که بی دلیل بهش زل زده بود 15سال بعد اونو به عنوان یه برده صاحب میشه و اسیر عمارت خودش میکنه....
حالا بعد از اون همه سال....
بالاخره نوبت برآورده شدن آرزوی تهیونگ بود....
https://www.wattpad.com/story/354287310?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Arghavan7982&wp_originator=pZ7LUcCANbc02w7r%2BVHS3qraATM7Na8p8H60FGklI66X28%2FfyZMe6tcTIn1ZB0fttqbWSlxOOcjbpAOwDMCA5b%2FspAFT5G51FbA0qtS%2BSOjGv3eZ%2BvSXEQS5Sg4DIDbK
سلام خوشگلا
آپ فیکشنِ کوتاهِ "روزی روزگاری ما عاشق بودیم" قراره نامنظم پیش بره اما خب، خیلی داستان کوتاهیه و کلا بیشتر از ۵ پارت قرار نیس باشه. همراهی کنین تا به اون فیکشن جنایی که خودم دارم واسه شروعش قر میدم برسیم
سلام^^
ببخشید بدون اجازه اینجا پیام میذارم!
ممنون میشم یه نگاهی به فیک جدیدم که دارم با کاپل تهجین مینویسم بندازین...
مرسی که حمایت میکنی :)♡
https://www.wattpad.com/story/344347241
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.