Jennakookmin2

۳ آذر آپدیت داریییییم 

KimELAmoon

║▌║▌║█│▌
          نماینده ی همه چیز تموم کلاس تهیونگ، و شر ترین پسر مدرسه جئون، سایه ی همو با تیر میزنن. اما مشکل اینجاست که تهیونگ کراش وحشتناکی روی جئون داره! 
          تا اینکه یه شب... یه ناشناس به تهیونگ پیام میده...
          
          - همین الان از سر جام بلند میشی وگرنه...
          + وگرنه چی ایت بوی؟
          
          - پشیمون میشی!
          + پشیمونم کن!
          
          «این آیوی هات و هیجانی با کاپل کوکوی رو از دست نده!»
          
          https://www.wattpad.com/story/318397534?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=IELAORIGINAL
          
          ║▌║▌║█│▌

Arghavan7982

Hatred ~~~~نفرت
          سلامممممم
          ببخشید که بی اجازه توی مسیج بوردتون پیام میذارم
          یه دنیا بوس به شما
          میشه لطفا از بوک من حمایت کنید :)
          اگه عاشق ژانر های انتقامی هستین این بوک مناسب شماست
          این بوک اولین بوک من با کاپل تهجینه
          خیلی ممنون
          +سوکجینا..... زودتر آرزو کن 
          الان کیکت آب میشه... 
          -خیلی خب..... هولم نکنید.... 
          سوکجین بایه لبخند دندونی تودل برو آرزویی کردو به قصد فوت کردن شمعا سرشو جلو برد 
          درست لحظه ای که شمعا خاموش شدنو دود حاصل از اونا توی فضای کافه پخش شد تازه فهمید یه پسربچه ده قدم اونطرف تر ایستاده و عین یه مجسمه بهش زل زده 
          بی خبر ازاینکه اون پسر همزمان با وقتی که خودش داشت  آرزو می‌کرد توی این کار باهاش شریک شده بوده و باتموم وجودش دعا کرده بود
          که سوکجین دیگه هیچوقت لبخند نزنه!!!  
          روزی که سوکجین ده ساله باخوشحالی توی اون کافه ی کوچولو همراه باخانواده اش شمعای کیک تولدشو فوت می‌کرد مطمئنن حتی یه لحظه ام احتمالشو نمی‌داد همون پسری که بی دلیل بهش زل زده بود 15سال بعد اونو به عنوان یه برده صاحب میشه و اسیر عمارت خودش میکنه....
          حالا بعد از اون همه سال....
          بالاخره نوبت برآورده شدن آرزوی تهیونگ بود....
          
          https://www.wattpad.com/story/354287310?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Arghavan7982&wp_originator=pZ7LUcCANbc02w7r%2BVHS3qraATM7Na8p8H60FGklI66X28%2FfyZMe6tcTIn1ZB0fttqbWSlxOOcjbpAOwDMCA5b%2FspAFT5G51FbA0qtS%2BSOjGv3eZ%2BvSXEQS5Sg4DIDbK 

Jennakookmin2

سلام خوشگلا
          آپ فیکشنِ کوتاهِ "روزی روزگاری ما عاشق بودیم" قراره نامنظم پیش بره اما خب، خیلی داستان کوتاهیه و کلا بیشتر از ۵ پارت قرار نیس باشه. همراهی کنین تا به اون فیکشن جنایی که خودم دارم واسه شروعش قر می‌دم برسیم

NiYu39

@Jennakookmin2 ای نویسنده بازگرد...
Reply

Gol_queen

سلام عزیزم خوشحال می شم به جمع امون اضافه شی‌
          
          "فکر می کنی اگه از کارهایی که تو گذشته کردم باخبر بشی بازم دوستم داشته باشی؟"
          
          https://www.wattpad.com/story/311812048?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Gol_queen&wp_originator=VpqcRpGjFAyhdBPdFmni6Oq9QhlI7vk%2BkjFJLi4vR4Ic0BMN6jtEfbx6k%2F8wZaZyCyST0OY4EKnQJawYn7YO%2Fn2QptxcCu4Yf5chZ%2FYcALK%2FPKJyDQuxRIWcG4ErfW6w