JohnnyVeniz

وقتی داشتیم راجب خرید لباس زمستونی حرف میزدیم ، به خودکشی فکر میکردم
          	وقتی داشتم بهت میگفتم چقد خوشگلی ، داشتم به  خودکشی فکر میکردم
          	وقتی که داشتیم درباره ی تینت لب قهوه ای حرف میزدیم ام ، باز داشتم به خودکشی فک میکردم
          	به اینکه تو زندگی کن
          	من تموم شدم

JohnnyVeniz

وقتی داشتیم راجب خرید لباس زمستونی حرف میزدیم ، به خودکشی فکر میکردم
          وقتی داشتم بهت میگفتم چقد خوشگلی ، داشتم به  خودکشی فکر میکردم
          وقتی که داشتیم درباره ی تینت لب قهوه ای حرف میزدیم ام ، باز داشتم به خودکشی فک میکردم
          به اینکه تو زندگی کن
          من تموم شدم

JohnnyVeniz

یه لکه ی زشت و‌سیاه به یه جایی از تو به شکمم چسبیده سالهاست
          کنده نمیشه
          چرک میکنه همه ش
          درد میکنه
          منو از خودم متنفر میکنه
          باعث میشه بخوام ب خودم اسیب بزنم
          به تنم اسیب بزنم
          به بازوهام
          به ساعدم 
          به کف دستام
          به رونام
          قلوه کن کنم شون مثلا
          چی بودی تو نگار
          واسه چی بودی

JohnnyVeniz

من بیست و هفت سالمه
          و از وقتی که سیزده سالم بود ، تا الان ، به مدت چهارده سال با افکار سوسایدال دست و پنجه نرم کردم
          من هیچوقت خوشحال و اروم نبودم
          من همیشه از خودم نفرت داشتم

JohnnyVeniz

تنها بودم
          توی تمام این سالا
          ب هرکی نزدیک شدم
          حتی یکم
          دردم اومد
          نتونستم حرف بزنم
          بگم سلام
          بگم خوبم
          بگم خوب نیستم
          بگم منم وجود دارم
          بگم چیکار کردم چیکار میخوام بکنم چی دوست دارم
          انقد شنیده نشدم ک جدیت و دیسیپلین قاطی رفتارم شد تا درد شنیده نشدنو نکشم و ترکیبش با مسیولیتی که مادر پدرم انداختن گردنم و تنهام گذاشتن ، تبدیل شد به یه شخصیت نسبتا کنترلگر
          امروز بهم گفت انقد تو زندگیم هیچی ندارم که سرم توی زندگی اونه
          ولی من درحال کنترل کردن نبودم وقتی این حرفو شنیدم
          من ایزوله شدم
          ناتوان از برقراری هر نوع ارتباط با ادمای دورم هرچقدرم ک بهم نزدیک بودن
          با این حال بخاطر اینکه انسان هنوز یه موجود اجتماعیه ، میچرخیدم دور دو سه نفر ادم و چون نمیتونستم هیچی از خودم داشته باشم همیشه کاراکتر دوم و سوم و چهارم و اخر بودم و درد شنیده نشدن برام تشدید میشد
          الان تصمیم گرفتم ک نباشم کلا
          مگ انزوای مطلق چشه
          نباشم کاراکتر هزارم هیچ غصه ای
          برم تو تنهایی خودم بمیرم
          تنها کسی که
          تنها کسی ک توی این چندسال حرف میزدم باهاش خودش بود
          که میگفتم حالم بده
          ک میگفتم به خودم اسیب زدم
          ک میگفتم بهم خیانت شد
          ک میکفتم چ بزدلی کردم دوباره
          ک میکفتم چ کار ساده ای انجام دادم
          ک سیگار کشیدم
          ک مشروب خوردم
          ک خندیدم
          ک گریه کردم
          ک مردم
          ک خیلی کارای ساده ای کردم و بعدشم خیلی ساده مردم
          فقط خودش بود
          ک
          اونم
          امروز تهدیدم کرد ب نشون دادن زخمایی ک از همه بجز خودش قایم میکردک

JohnnyVeniz

اخخخ مامان تو چه بانمکی که چرت و پرتای منو جدی گرفتی
          من داشتم توی حالت دفاعی و اسیب پذیرم چیزی که خودم بهش هیچ علاقه ای نداشتم رو بلند میگفتم تا عادی سازی کنم تا یه پوشش معکوس توجیهی روی زخمم بذارم
          تو چرا باورت شد این وسط