Jongreh

° خوب یادمه لویی چجوری برای زنده موندن التماس میکرد ولی خون وحشی هری قوی تر از التماس های اون بود(:
          	
          	- اصلا ربطی به مادرخوانده نداره
          	    فقط قشنگ بود... 

1Nstar

@Jongreh  خایه هام چسبید به گلوم
Reply

Zahra1370

          
          
          
          ساعتی بعد جسی با صدایی از خواب پرید. دور و برش را نگاه کرد
          دیمن  نبود
          جسی ناباورانه بلند شد
          به آنچه اتفاق افتاده بود اندیشید
          حالا که هوش و حواسش سر جایش آمده بود،  آنچه که بین او و دیمن اتفاق افتاده بود را باور نمی کرد
          تک تک لحظات از جلوی چشمش گذشت و بی اختیار لبش را گزید
          گزشی ناشی از یاداوری لذت آن رابطه ی وحشی، هات و تند و تیز و طوفانی
          اما حس می کرد یک چیزی کم است. جای یک چیز در حفره ی قلبش به شدت خالی بود اما نه خبری از دیمن بود و نه هیچ نشانی از عواطف و احساسات
          دیمن رفته بود
          به همین راحتی
          کارش که تمام شده بود او را مثل یک تکه آشغال تنها گذاشته و رفته بود
          
          در همان لحظه صدای فریاد دیمن را شنید
          سراسیمه ردای جاد‌گری اش را به تن کرد و از اتاق مخفی بیرون دوید. دیمن وسط راهرو ایستاده بود و سرش را در دست گرفته بود و از درد فریاد می زد. سرش را که بالا آورد، جسی چشمان او را دید که کاملا سفید شده بود و یک حلقه ی سرخ رنگ دور تا دور آن را گرفته بود
          همان لحظه فهمید که تمام قضاوت هایش در مورد او غلط بوده است... دیمن او را ترک نکرده بود بلکه توی دردسر افتاده بود.... جسی با وحشت به سمتش دوید :
          
          - دیمن.....
          
          اما قبل از اینکه به او برسد، دیمن با سرعت باورنکردنی به سمت دانشجوی دختری که در راهرو ایستاده بود حمله کرد... با ناخون هایش صلیبی روی صورت دختر کشید و از میان خونی که به بیرون فواره میزد، روح او را بیرون کشید…
          جسی از شوک آن موقعیت می لرزید اما باید کاری می کرد
          دستش را به سمت آن ها گرفت، وردی خواند که دیمن را روی زمین پرتاب کرد. دخترک بیهوش و نقش زمین شد. دیمن با سر به زمین خورد و به خودش آمد...چشمانش به حالت عادی برگشت و با وحشت و ناباوری به خون روی دستانش و دخترک نگاه کرد
          
          و‌بعد هر دو صدای پاهایی که از راهرپی پشت نزدیک می شدند شنیدند..
          
          ادامه داستان در کتاب «دانشگاه جادوگری سانهاید» : 
          
          ‏https://www.wattpad.com/story/301240315?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=Zahra1370&wp_originator=juqRy5obzyT5l0TSY8nZGY3GjomMWpjdn480JsfHWCh3UqS0zMQFd2T9d8ePpu7UP8STGRcCXVSqhaKAKPjPwJw7bSjxFwSYMXBDlniVGQUQk8EduKEnARvyIPG0Y6dR
          

Outislove

سلام به بنده ی محبوب عامون
          عامون فقط برای بندگان مخلص و پاکدامنش این تبلیغ رو میفرسته پس احسنت بر شما!
          
          ای بنده ی درستکار بدان و آگاه باش که ففی وجود دارد در این دنیای فانی به اسم ثیوز انجلز. اگر میخواهی بخندی و از زویی فراوان‌لذت ببری پس تعلل مکن و به سمت بوکم بشتاب!
          
          https://www.wattpad.com/story/289667085?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Outislove&wp_originator=GUIrLNaaulhI8NBudXzbWf9zGkzAfoHoMNU8yKlZLH0XIsERl9NaZoo1%2ByMBWNpZuOsaTm5oWiwkLrJs%2BoHuMKaKOQTWQWVAmHcnW5hPp5a%2BCmJ8J%2Ba0KsgDKW7IyXcb

Jongreh

° خوب یادمه لویی چجوری برای زنده موندن التماس میکرد ولی خون وحشی هری قوی تر از التماس های اون بود(:
          
          - اصلا ربطی به مادرخوانده نداره
              فقط قشنگ بود... 

1Nstar

@Jongreh  خایه هام چسبید به گلوم
Reply

Jongreh

من چرا باید اخرین روز های تابستون صبح پاشم؟ ˚‧º·(˚ ˃̣̣̥⌓˂̣̣̥ )‧º·˚
          
          درگیری های ذهنیم لباس جنگ پوشیدن و توی خواب بهم حمله میکنن... (>_<)
          
          ولی بد نشد چون اپ کردم، البته حسم میگه پر از 
          غلطه... [^._.^]ノ彡
          فکر کنم حسم درست بگه ادیت کردن یه متن بعد
           کابوس، خب نباید خوب باشه... 
          پس اگه افتضاح بود «ببخشید» دوستون دارم (๑•ᴗ•๑)♡
          
          https://www.wattpad.com/story/284455059?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Jongreh&wp_originator=oxgIDu6qgCKvXExhrsYnLa4A3Io1RoadKsLcw0XF62XKwkuaQxinJlncJkhnxyN3WAE8oWRafKKoXUluo9ioMIzZ3SI7wBcfOmpDU5v%2F%2FGM9z%2FWB9FghGUm21DFAlicv

mintwriter1

@Jongreh  مراقب خودتباش
Reply

Jongreh

بزور پابلیش شد، در واقع منو خون به جیگر کرد 

Jongreh

@Jongreh ʕ •ᴥ•ʔゝ♡ هیمممم
Reply

fateme28_1d

@Jongreh خاک بر سر واتپد ک خون ب جیگر کرد تورو 
Reply

Jongreh