AudreyHorans

سلام عزیزدلم، شب و روزت بخیر.
          من به تازگی اولین فیکم رو اپ کردم و واقعا خوشحال میشم اگر چند دقیقه وقت بزاری، داستانم رو بخونی و نظرت رو بهم بگی چون خیلی ارزشمنده برام♡
          https://www.wattpad.com/story/230079005?utm_medium=com.whatsapp&utm_source=android&utm_content=share_reading

frawmd

سلام.
          من یه بوک لری نوشتم لطفا بهش سر بزن و اگه اومدی پارت مقدمه رو تا آخر بخون. 
          بوس به لپت. ❤
          I think you'd like this story: "LOYALTY" by frawmd on Wattpad https://www.wattpad.com/story/264708211?utm_source=android&utm_medium=org.vidogram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=frawmd&wp_originator=6Z24naZ2Zr3U0hFuJJu4vYs3M663VaUHCkYMNnvkdsZ%2BFb2UDXKstSRqpAnlRiXqbSjBqQ3refyEmbvIjXe7apPoH5EBaTdbgy9jJRtSCZjnFKZHWC%2FyXAKUod%2FlV8e3
          

Shybluegreen

های سوییتی ^^
          امیدوارم حالت خوب باشه :)
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی و اگه دوستش داشتی بخونیش ^-^♡

KA1384

@Shybluegreen سلام عزیزم
            ممنون، امیدوارم که حال تو هم خوب باشه
            حتما در اولین فرصت میخونمش
            موفق باشی❣
Reply

sepi1919

هی لاو،خوشحال میشم به بوکم سر بزنی و نظرتو بگی
          
          *
          *
          *
          
          "فکر نمیکردم پدر با هرزه های ارزون خودشو مشغول کنه"
          
          لویی مست و سرخوش قهقه زد. دختر توی بغلش چرخید و با دیدن هری قدمی بهش نزدیک شد.
          
          "شما پدر اچ هستین؟ من ایز..."
          
          صدای شلیک گلوله ی تفنگ هری توی گوشای لویی پیچید ولی اون بیخیال به جسد دختری که تا چند ثانیه پیش میخواست خودش رو به هری معرفی کنه، نگاه کرد.
          
          هری با تاسف به لویی نگاه کرد و برگشت توی اتاقش.
          
          لویی با سرخوشی دنبالش راه افتاد و بلند گفت
          
          " حالا که هرزه ی خوشگلمو کشتی نمیخوای خودت سرگرمم کنی؟"
          
          هری بلافاصله برگشت و فاصلش رو با لویی صفر کرد.
          
          یقه ی لویی رو گرفت و لباش رو با دلتنگی به لبای پدر چسبوند.
          
          ...
          
          لری استایلینسون
          https://www.wattpad.com/story/258612880?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=sepi1919&wp_originator=qM5OXnwSwQC3aaSpqlJYdXxb0I%2B%2BovsRaWQxpmdGDkibyNwdo7i4GzZpvC6ihXy7r2ESU5L9vu887AzQrOv%2F6e43lB4khexrGYHAPPBvGRpZde166LxXETB3xCk5QtR%2B

KA1384

@sepi1919 هی لاو
            در اولین فرصت، حتما انجامش میدم 
            موفق باشی ^^
Reply

_whitewolff_

داستان راجب دختری به اسم سوفیاست که تنهایی و افسردگی باهاش عجین شده.
          سوفیایی که تاحالا عاشق هیچ پسری نشده و با شوهر اجباریش زندگی می‌کنه.
          روزای خسته کننده ای رو پشت سر میزاره، تا اینکه پاقدم عشقو تو زندگیش میبینه..
          خوشحال میشم بهش سر بزنی^-^
          
          https://my.w.tt/Y1gDLncJb8