⌈ New Fiction ⌋
وانگ ییبو ، پسری که عشق ممنوعه ای رو نسبت به پدر خونده جوونش حس میکنه....
پدری که برخلاف مردم عادی ژنتیک متفاوتی داره و روز به روز جوونتر میشه.
---------
ییبو با شیفتگی مبهوت خنده های پدرش شد. سرمست از دیدن شادی الهه زندگی اش، انگشتاشو رو لپای ژان فشرد و لباشو غنچه کرد. یک آن علی رغم تعجب و بهت ژان که توانایی هرحرکتی رو ازش منع کرده بود خودشو جلو کشید و رو لبای برجسته پدرش زمزمه کرد.
+دوستت دارم.
*
نفس عمیق و لرزون ژان نشون ازین میداد که پسرک بازیگوش کاملا به هدفش رسیده. تبلت رو کنار گذاشت و به عقب چرخید اما درست قبل ازینکه بتونه صورت برفی پسرش رو با قاب دستاش لمس کنه، ییبو مرموزانه عقب کشید و همراه با لبخند دلنشینش زمزمه کرد.
+شبت بخیر بابایی
ژان با چشمای گرد شده از تعجب انگشت اشاره شو تهدید وار بالا گرفت.
_منو تحریک میکنی و تهش میگی شب بخیر؟! هیچ میدونی سزای همچین کاری چیه شیائو کوچولو؟؟
•°•°•°•°•°•°•°•°••°•°•°•°•°•°•°•°•
هر هفته، منتظر این فیک جدید با قلم پری عزیزم باشید✨
#Reverse
─
وضعیت: پایان یافته.⌛
[ نمیدانم... نمیدانم این « بدترین شبها » را شروع کردهام یا دارم شروع میکنم. اما به هر تقدیر، این ساعات تاریک و بیامید، این روزهایی که دست کم اگر هیچ موفقیت دیگری درش نبود، اینش بود که به امید دیدار تو شروع میشد و حتی اگر هم در آخرین ساعات شب با نوامیدی کامل، مثل دفتری بر هم نهاده میشد، باز این امید که فردا بتوانم ببینمت زنده نگهم میداشت،
میدانی؟ از فردا صبح، دیگر این امید را هم از دست خواهم داد.♡ ]
زن مردد پرسید: یعنی اون پدرته؟
پسر اما با غم پیشانی ژاناش را بوسه زد: اون همه چیزمه!
پدرم
مادرم
برادرم
رفیقم
و تنها عشق زندگیم:).
اون ژانِ منه...
چندشاتیِ:اوهمیشهبود #S_M_Hhttps://www.wattpad.com/story/326991965?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Supernatural313
سلام من تازه پیجتون رو فالو کردم و داستانهاتون رو دارم میخونم و امروز داستان نپنته رو خوندم البته فعلا ۴۰ پارت آپ شده بود باید اعتراف کنم واقعا داستان هیجان انگیز و چالشی هست و تمام فکر و ذهن خواننده درگیر این داستان میشه اینکه میخوایی بدونی در پس این اتفاقات قراره چی بشه ، همراه با کارکتر جان و ییبو و یا حتی آرتور ، هاشوان ، مایکل ، روریکا ، تونگ ، لی مو و ایزابل پیش میری و با هاشون میخندی و اشک میریزی ، جایی بهشون حق میدی و جایی دیگه محکومشون میکنی داستان رو جالبتر میکنه و خیلی دوست دارم زودتر پارت های بعدی رو بخونم چون بدترین جای ممکن داستان متوقف شد الان که جان هم به حس علاقه ش به ییبو اعتراف کرد و اون و رها کرد تا به زندگیش برسه باز هم یک حماقت دیگه از طرف جان بی صبرانه منتظرم پارت جدید رو بخونم ممنون ازت به خاطر این داستان جذاب و دلنشین
⌈ New Fiction ⌋
وانگ ییبو ، پسری که عشق ممنوعه ای رو نسبت به پدر خونده جوونش حس میکنه....
پدری که برخلاف مردم عادی ژنتیک متفاوتی داره و روز به روز جوونتر میشه.
---------
ییبو با شیفتگی مبهوت خنده های پدرش شد. سرمست از دیدن شادی الهه زندگی اش، انگشتاشو رو لپای ژان فشرد و لباشو غنچه کرد. یک آن علی رغم تعجب و بهت ژان که توانایی هرحرکتی رو ازش منع کرده بود خودشو جلو کشید و رو لبای برجسته پدرش زمزمه کرد.
+دوستت دارم.
*
نفس عمیق و لرزون ژان نشون ازین میداد که پسرک بازیگوش کاملا به هدفش رسیده. تبلت رو کنار گذاشت و به عقب چرخید اما درست قبل ازینکه بتونه صورت برفی پسرش رو با قاب دستاش لمس کنه، ییبو مرموزانه عقب کشید و همراه با لبخند دلنشینش زمزمه کرد.
+شبت بخیر بابایی
ژان با چشمای گرد شده از تعجب انگشت اشاره شو تهدید وار بالا گرفت.
_منو تحریک میکنی و تهش میگی شب بخیر؟! هیچ میدونی سزای همچین کاری چیه شیائو کوچولو؟؟
•°•°•°•°•°•°•°•°••°•°•°•°•°•°•°•°•
هر هفته، منتظر این فیک جدید با قلم پری عزیزم باشید✨
#Reverse
─
سلام خوب هستید من نمیتونم فصل دوم فیک اسیر رو توی اون پیج که گذاشتید پیدا کنم و نمیتونم داخل تلگرامتون بشم میشه لطفا به من لینک فیک اسیر فصل دوم رو بدید ممنونم
پارت 16 فیک جنون living madness در چنل تلگرامی به طور رمزی اپ شده و رمز به افرادی که نظر داده بودن (در تلگرام) تعلق گرفت و در واتپد حدود 2یا 3 هفته دیگه که رمز در چنل پابلیک شد قرار میگیره
ممنون از صبوریتون
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.