Theaurrora

جیسونگ پسری ساده و معصوم بود، ولی پشت لبخند ملایمش یه راز تاریک پنهون بود. چیزی که مینهو خیلی دیر فهمید... و وقتی فهمید، وارد جهنمی شد که جیسونگ با دست های خودش ساخته بود.
          
          -"من اون فرشته‌ای نیستم که تو تو خیال‌هات ساختی، لی مینهو... من زهر می‌ریزم تو جامی که با لبخند بهت تعارف می‌کنم. دنیامون پر شده از درد و وسواس، جایی که تنها راه زندگی کنار من، قدم زدن تو سقوطه.
          حالا بگو، می‌تونی این شیطان رو دوست داشته باشی؟ یا اینکه این عشق لعنتی، آخرش ما رو نابود می‌کنه؟"
          
          اگه دنبال فیکشن مینسونگ هستی که با لطافت شروع می‌شه ولی آروم‌آروم کشیده می‌شی به دنیای تاریکی که از اعتماد، کنترل می‌سازه و از عشق، وسواس، پیشنهاد میدم موگه رو بخونی:)
          خوشحال میشم به جمع برف کوچولوهای من بپیوندی♡
          https://www.wattpad.com/story/397971590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Theaurrora

kimjenlisa1996

سلام خوبی من به کمک نیاز دارم لطفا کمک کن

Lani382

عکس فیکشن رو یادت نیست؟
Reply

Lani382

@kimjenlisa1996 من همچین فیکشنی با این داستان  نخوندم ولی اگه پیداش کردم بهت خبر میدم 
Reply

kimjenlisa1996

من دنبال یک داستان جنلیسا بودم سال گذشته یکبار خوندم 
            و میخواستم دوباره بخوانم پیدا نشد نامش یادم نیست اما یخش
            های داستان رو یادم هست 
            
            جنی در کافه کار می‌کرد و لیسا صاحب شرکت 
            وقت وارد کافه میشه جنی رو میبنه و دربارش کنجکاو میشه 
            و با جنی صحبت میکنه و پیشنهاد میده بیاد در شرکت من کار کنه ،
            شاید تو هم خونده باشی و یادت بیاد و لطفا از دوست های 
            خودم همه بپرسه ، چون من زیاد دنبالش هستم لطفا کمک کن
Reply