vvvvv_kok

آغاز از ریخته شدن خون یک نفر بود ولی قربانیان انتقام هنوز هم اطلاعات درستی از جان باختگان نبود مردم کشور های متحد با  توی گرداب خون غرق میشدن و نجات دهنده کجا بود؟ خدا جونگکوک کجا بود که میزاشت بندهاش درد بکش کجا بود که نمی‌شد به این کابوس سیاه پایان داد؟ تهیونگ فرمانده ای کارکشته زیر بار مسئولیت این انقلاب سیاه بود که بین خون و درد فریاد مردم دلش رو تقدیم به گاراگاهش کرد و به خدا چشمای ستاره بارون پسرکش ایمان آورد   
          
          https://www.wattpad.com/story/387817906?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=vvvvv_kok
          
          ممنون میشم یه نگاهی بهش بندازی شاید خوشت اومد 

nazanin___la

کاش دوباره یه فیک دیگه مینوشتی یا حداقل کانال تلگرام داشتی
          

LiLiislisa

بیا این چنل @Vkook_i بعد #TheKnight رو سرچ کن قشنگم. دیلیِ بنده رو هم می‌تونی پیدا کنی عسلمم
Reply

LiLiislisa

@nazanin___la منی که ۲۶ پارت از فیک جدیدم آپ شده:
Reply

a_thv95

درود مادام لیلی...✨️دلمون برات تنگ شدهاااا، نمیخوای با قلمت بازم قلبمون رو رنگ کنییی...؟❤️

a_thv95

لیلی نمیشه اینجا هم آپ کنی؟؟؟ من و خیلی از طرفدارای قلمت تلگرام نداریم...
Reply

LiLiislisa

@a_thv95 وای قربونت برم من فیک جدیدم ۲۶ پارتش آپ شده
Reply

DejavuRaven

سلام زیبایِ دوست‌داشتنی...متأسفم که بی‌اجازه میهمانِ نگاهت میشم!دوشاتیِ من تازه تکمیل شده
          و به نگاهِ گرمِ زیبای خوش‌قلمی مثلِ تو نیاز داره!
          خوشحال میشم اگر بتونم چند دقیقه‌ای رو میزبانِ وجودت باشم
          https://www.wattpad.com/story/372414109?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=DejavuRaven

Seti656700

کیم تهیونگ و جىٔون‌ جونگکوک تو سن کودکی متهم به قتل عمد میشن و بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیدن وارد موسس اصلاح و تربیت که فرقی با زندان یا تیمارستان نداره میشن و چی میشه اونجا همدیگر  ملاقات کنن ؟
          
          -------------------------
          
          تکیه داد به دیوار سرد اتاقش
          زانوهاش و بغل کرد
           یه قطره اشک از چشماش چکید؛)
          آهنگ غمگین زیادی رو مخش بود 
          روش دوتا پتو بود ولی میلرزید
           از سرمای قلب یخ زدش . . .
          از شدت قلب درد چشماشو بسته بود
           که هیچ چیزی حس نکنه
           مدام زمزمه میکرد!
          چیزی نیس! اینم میگذره!
          عادت میکنی عادت میکنی!
          عادت میکنی!!!
          
          
          I think you'd like this story: "Boy A"Vkook"" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370335533?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید :)