های کیوتی:) ❤️
خیلی خوشحال میشم که به داستان هام:
_Dancing in Dream [H.S]
_six pairs[H.S]
شانس بدی، ووت بدی و نظرتو درموردشون بگی.
اگه دوست داشتی پیج رو هم فالو کن:)❤️
.
https://my.w.tt/r1UrCJewW
سال بعد دونفر دیگه سر جاهامون میشینن
ولی عزیزم اونا ما نمیشن
چون ما هیچوقت دیگه تکرار نمیشیم
داستان ما شروع شد و خیلی زود به پایان رسید
میشه کتاب دومی هم وجود داشته باشه؟
قطعا یکی از مزخرف ترین و در عین حال با احساس ترین بغلامون مال آخرین روز امتحانای ترم دومه
وقتی که هردو فهمیدیم همه چیز تموم شده
وقتی که واقعیت سیلی محکمی به گونه هامون زد
وقتی که فهمیدم دیگه نمیتونم بگم : این هدی عه.. بغل دستیم و بهترین دوستم :)
سر کلاس ادبیات هفتم:
هدیه: هی پیست..
برمیگردم و بهت نگاه میکنم که با وحشت به شونم زل زدی
آنا:چیه؟ چی میخوای؟
هدیه: رو شونت یه عنکبوته
مکث میکنم و بعد جیغ میکشم و شونمو تکون میدم در حالی که بلند بلند میخندی
معلم ادبیات: آناهیتا شیطون شدیا
با عصبانیت به صورت بشاشت زل میزنم و بعد رومو برمیگردونم سمت معلم
آنا: خانم کامیاب تقصیر هدیه بود
بچه ها همه میزنن زیر خنده
بهت چشم غره میرم و تو زبون درازی میکنی برمیگردم و سرمو دوباره توی کتابم فرو میکنم
آنا: دختره ی فاکی..حالیت میکنم
و همه چیز از اونجا شروع شد... :)