Lydia19tt

سلام به همگی 
          	امیدوارم حالتون خوب باشه
          	دوستان ممنون میشم اگر کسی حوصله داره بیاد تا با هم در مورد یک موضوع صحبت کنیم 
          	میدونم گفته بودم که دیگه نمینویسم و تا همین چند ساعت پیش هم این پیج رو بسته بودم اما با دیدن یه اعلان از طرف چنلی که میتونه یکی از بزرگترین هدف های من توی نویسندگی باشه دوباره اومدم 
          	من میخوام یک فیکشن برای اون چنل بفرستم و شانسم رو امتحان کنم اما بین دو سناریو که یکی از یکی کامل تر و مفهمومی تره سرگردون شدم اگه بتونین توی این مورد کمکم کنید ممنون میشم
          	دوست دار شما لیدیا

iii_bts

          خیابان شانزه لیزه ، زمان حال: (۱۹۸۳)
          به عنوان یک مرد ۳۷ ساله در اواخر دهه سی سالگی بچگونه و دور از منطق بود که چشماش رو به سنگ فرش های کف خیابون بدوزه تا نگاه کند و کاو کننده اش توی محیط نچرخه! اما خیلی خسته بود... خسته بود از زندگی کردن توی خاطرات گذشته! میدونست بالا آوردن نگاهش و دوختن اون به اطراف قراره باز براش تداعی کننده ی ایامی بشه که خوی سرکشش باعث شده بود به جای این زنده بودن امروزش زندگی کنه!
          اون روزا... اون یک مرد قانون شکن بود... البته که بود! آخه مگه چند نفر شجاعت بوسیدن معشوق هم جنسشون رو توی خیابون اصلی پاریس داشتن؟ یا مثلا گرفتن دست هاش موقع قدم‌زدن، نشستن روی صندلی های کافه فرانسوی کنج خیابون و خوردن کروسان آغشته به هات چاکلت معروف اونجا از دست های همون معشوق هم جنسشون؟ 
          و ثانیه ای بعد مرد به خودش اومد، متوجه شد حتی بدون نگاه کردن به محیط پیرامونش قلب بی منطقش باز هم میتونه پرواز کنه به اون روزا، شاید اگر دست هاش رو توی جیب های پالتوی بلند نسکافه ای رنگش مشت میکرد کمی ... فقط کمی این دلتنگی دست هاش برای اون دست های همیشه سرد کمتر به چشم میومد؟
          تلخ خندید... 
          دختر کوچولوی شیرین زبونی که چشم هاش عجیب مشابه چشم های درشت و تیله ای کردش بودن رو به خاطر آورد:
          _عمو؟ من میتونم بابا صدات کنم؟
          _نه!
          _چرا نه؟
          _چون اینجوری بابات ناراحت میشه!
          _نمیشه!
          _البته که میشه! مردا دوست ندارن بچه هاشون یه مرد غریبه رو بابا صدا بزنه!
          _اگه من بابا نداشته باشم چی؟
          
          https://www.wattpad.com/story/364949022?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_bts
          
           
          

Lydia19tt

سلام به همگی 
          امیدوارم حالتون خوب باشه
          دوستان ممنون میشم اگر کسی حوصله داره بیاد تا با هم در مورد یک موضوع صحبت کنیم 
          میدونم گفته بودم که دیگه نمینویسم و تا همین چند ساعت پیش هم این پیج رو بسته بودم اما با دیدن یه اعلان از طرف چنلی که میتونه یکی از بزرگترین هدف های من توی نویسندگی باشه دوباره اومدم 
          من میخوام یک فیکشن برای اون چنل بفرستم و شانسم رو امتحان کنم اما بین دو سناریو که یکی از یکی کامل تر و مفهمومی تره سرگردون شدم اگه بتونین توی این مورد کمکم کنید ممنون میشم
          دوست دار شما لیدیا

BlueFelt

سلام زیبا. حالت چطوره؟
          دیدم که توی بیوگرافی گفته بودی به ژانر روانشناسی علاقه داری و خب من هم امروز بوکم رو با همین ژانر اینجا گذاشتم و نیاز به حمایت و دیده شدن هم داره... پس چرا که نه؟
          خوشحال میشم نگاهی بهش بندازی و نظرت واقعا ارزشمنده برام.
          https://www.wattpad.com/story/374404979?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=BlueFelt

o0OvinO0o

خواستم بگم ممنون از ووت ها و کامنت هات
          بعد مدت ها اومدم واتپد و خوشحالم کرد.

o0OvinO0o

@Lydia19tt 
            موکاهویی
            وای
             عالی بود
            *ایموجی خنده
Reply

Lydia19tt

@o0OvinO0o آخه کی میتونه برای مو کاهویی ووت نده و کامنت نذاره♥️
Reply