yas_exowhale

سلام عزیز قشنگم ✨️
          مرسی که خوندن فیکم رو شروع کردی و بهش ووت میدی
          این برام خیلی ارزشمنده❤️
          دوست دارم نظراتت رو بدونم این خیلی بهم کمک میکنه ک چه مثبت باشه چه منفی برام قابل احترامه
          امیدوارم قلمم رو دوست داشته باشی و به دلت بشینه تا توی بقیه مسیر خم همراهیم کنی ✨️❤️
          
          ممنونم که با خانواده کوچیکم پا گذاشتی :)

BabyBear191376

[نفرین جاودانگی|the curse of immortality]
          سال‌های سال دو امپراطوری به نام والیا و آرکادیا در همسایگی هم وجود داشتن اما مردم والیا از وجود امپراطوری دیگه کاملا بی‌خبر بودند‌. چون آرکادیا توسط جادوی سیاه از دید انسان‌ها مخفی شده بود.
          
          آرکادیا رازی بزرگ داشت که بالاخره روزی با وارد شدن متجاوزی از خاک والیا به سرزمینش برای دیگران فاش شد، مردم آرکادیا جاودان بودند و هرگز نمی‌مردند!
          
          متجاوزی که از والیا وارد ارکادیا شده بود تاج‌گذاری شاهزاده جونگین رو خراب کرد و به واسطه‌‌ی این اتفاق جنگی بزرگ بین دو امپراطوری جاودان و غیرجاودان آغاز شد.
          
          اما آیا این جنگ بیهوده نبود؟ آیا جاودانه‌ها همیشه برنده نمی‌شدند؟ شاهزاده جونگین داشت چیزی رو از مردم پنهان می‌کرد، آن هم اینکه جاودانگی ساکنین آرکادیا در خطر بود و جونگین مجبور بود با والیا متحد بشود تا این جنگ را هر چه سریع‌تر تمام کند.
          
          ژانر: فانتزی، تاریخی
          کاپل‌های اصلی: کایسو چانبک، هونهو
          کاپل فرعی:سکای
          https://www.wattpad.com/story/367951334?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=ArxshxStylinson

AyterZone

سلام جانآ
          معذرت میخوام که مسیج بوردت رو بی‌اجازه شلوغ میکنم اما اگر از خوندن داستانی با ژانر امگاورس لذت می‌بری خوشحال میشم به قصه کده کوچیک من سر بزنی و من میزبانت باشم 
          
          https://www.wattpad.com/story/363009465?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=AyterZone
          
          

lira_2003

سلام لاولی...
          ببخشید وارد مسیج بردت شدم:)
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی
          
          کاپل ها: یونمین، نامجین ، ویکوک
          ( درام، رمنس، انگست، روان شناسی، اسمات)
          
          بخشی از داستان:
          
          
          
          + خب ...چه جور گلیه؟
          
          سرش رو کج کرد و حالتی گرفت که انگار با شدت در حال فکر کردنه. 
          گردن سفیدش زیر نور از همیشه درخشان تر بود و با دیدنش ناخوداگاه احساس خجالت آوری بهم دست داد.
          
          _ تقریبا صورتی و سفیده. نه صورتی ای که چشم رو اذیت کنه... کم رنگ و در عین حال دلچسبه. بوش درست مثل عطر تنت شیرینه و زیبایی منحصر به فردش باعث میشه هر شاخه اش یک میلیارد بیارزه. میدونی چی در مورد این گل جالبه جیمین؟ اینکه ۱۵ سال نیاز به رسیدگی و محافظت داره تا بالاخره شکوفه بده. اما تو تنها ژولیتی هستی که خیلی زود شکوفه کردی و با طراوات شدی. از این میترسم که نکنه زود هم پژمرده بشی.
          
          + دوست نداری پژمرده بشم سنیور؟
          
          دستش رو نوازش وار روی لبهام کشید و نگاهش حرکات انگشتهاش رو دنبال کرد.
          
          _ دوست ندارم ژولیت.
          
          + پس بهم لبخندت رو بده. اون درست مثل یه خورشید پر نوره. 
          
          متقابلا دستم رو روی ابهاش سر دادم و به تقلید از خودش اون تیکه گوشتهای صورتی ر نوازش کردم.
          
          + بهم لبهات رو بده تا برای همیشه سیراب بشم.
          
          دستم رو پایین تر کشیدم و روی سینه اش گذاشتم.
          
          + قلبت رو بده تا ریشه هام جایی برای بزرگ شدن داشته باشن. 
          
          نگاهم رو به چشمهاش دادم و گفتم.
          
          + بهم وجودتو بده سنیور.
          
          https://www.wattpad.com/story/284561222?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info℘_page=story_details_button℘_uname=MoonlightM268℘_originator=nD3hzH6AkE4M2jBfGC9F%2Bo7U%2BBaUSpzaKtEAswyPEPQFCVhI3DnQu7yiV0%2FLdcrhRDf7WeXHnOGSj%2FhbqL2w62qGxJaDuRzwok%2Bvq3UElfjJU%2BMec2wmEdFgeYRuubWB
          

SoulpHilia

meli_notes