moonriver85

زندگی یه اکیپ چهارنفره دخترونه!
          که هر چهارنفرشون از اعضای بلک پینک هستند!
          چی میشه اگه اعضای بلک پینک رو جای چهارتا دختر ایرانی تصور کنیم؟
          یعنی در واقع تصور کنیم هر چهارنفر اونها ایرانی هستند!
          اونها داخل یه خوابگاه دانشجویی زندگی می‌کنند..
          و هر چهار نفرشون یک رویا و هدف رو دنبال می‌کنند..
          اونها در هر ماجرایی،در پستی و بلندی ها و سختی ها و آسونی ها در کنار هم هستند و مشکلات همدیگه رو حل می‌کنند..
          و درست مثل یک خانواده هستند..
          دوست داری بدونی اونها چطور اکیپی هستند و چجور ماجراهایی دارند؟
          پس فقط کافیه همراهمون باشی و فیکمون رو دنبال کنی!❤️
          ممنونم ازت سوییتی!^^
          
          https://www.wattpad.com/story/377146157?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

Lafaaa5

پولدار بودن مساویِ با عوضی بودن. این یه فکت ثابت شده‌ست.
          همه چی از همون مدرسه شروع شد...یه اتفاقي مثل جرقه بود...جرقه ای بود که قلبها رو بهم اتصال داد.
          چهارتا پسر که خرپولن و همه دخترا براشون میمیرن...پسرایی که دخترا رو فقط برای یه تجربه میخوان حالا واقعا قلبشون داره بخاطر چندتا دختر عادی و دردسر ساز تند میزنه؟
          ۴ تا دختر لجباز در برابر ۴ تا پسر لجباز
          یعنی برنده کیه؟ برنده ای وجود داره یا نخ سرنوشتشون به هم گره خورده؟
          نظر تو چیه؟ آیا واقعا پسرای قصه ما بخاطر دخترا دست از لجبازی میکشن؟
          
          
          https://www.wattpad.com/story/376193827?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=Lafaaa5

moonriver85

سلام سلام 
          من چنل تلگرام زدم 
          فیک ها و رمان هام رو داخلش میزارم
          اگه مایل بودی میتونی جوین بشی داخل چنلم و عضو خانوادمون بشی❤️
          آدرسش داخل بیوی پیجم هست..

moonriver85

بهش نگاه میکردم..
          به اون لبخند شیرین..
          به لبخندی که پر از عشق و محبت بود..
          به اون موهای مشکیش که رنگ سیاهی شب رو به خودش گرفته بود..
          و وقتی که حضور اون رو در کنار خودم حس میکردم،انگار سیاهی و تاریکی درونم به اتمام می رسید و انگار درونم رو‌ پر از نور و روشنایی میکرد‌..
          و مثل خورشید بهم می تابید..
          آره..!
          اون قند روزهای تلخ من بود‌..
          و نور روزهای تاریک من بود.‌
          https://www.wattpad.com/story/376040788?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

آدما خودشون مصوب مرگ و موهای سفید بقیه میشن‌..
          بعد آخرشم میگن ارثیه یا قسمت بوده..!
          تو این دنیایی که با زندانی کردن یه قناری یا کشتن یه جاندار جشن میگیرن یا اونو خوشحالی میدونن،انتظار عدالت نداشته باش!
          این دنیا یه جنگ و مبارزست..
          یا میکشی،یا کشته میشی!
          حالا بستگی به خودت داره که تصمیم بگیری قربانی باشی یا قاتل..!
          یه قربانی که ازش به عنوان جنس ضعیف یا بی دفاع یاد میشه یا یه قاتل که ازش به عنوان یه قهرمان جنگ ستیز یاد بشه!
          https://www.wattpad.com/story/371816176?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

روزی از غریبه ای گذشتم.. 
          از غریبه ای آشنا.. 
          او یک غریبه بود.. 
          اما برای من آشنا بود! 
          تمامش را می‌شناختم.. 
          از زخم هایش باخبر بودم.. 
          از دردهایش باخبر بودم.. 
          از غم هایش باخبر بودم.. 
          از تمامش باخبر بودم.. 
          او برای من یک آشنا بود.. 
          آشنایی که تمام آنچه می‌پنداشتم بود.. 
          آری..! 
          او تمام من بود.. 
          تمـــام مـــن..
          
          https://www.wattpad.com/story/370118590?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85
          
          
          
          
          
          
          
          
          

Dreamer066

سلام قشنگم :)♡ مطمئین نیستم به این ژانر علاقه داشته باشی اما من به تازگی یک مجموعه مافیایی-عاشقانه رو شروع کردم و خیلی خیلی خوشحال میشم اگه بهش یه شانس بدی>.<♥︎
          البته که لازم به ذکره این کتاب فن فیک نیست تمامی کرکترها متعلق به خودم هستند.
          Genre: Romance, smut, BDSM, mafia
          https://www.wattpad.com/story/347461429
          اقتباسی از واقعیت.

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002