Dreamer066

سلام قشنگم :)♡ مطمئین نیستم به این ژانر علاقه داشته باشی اما من به تازگی یک مجموعه مافیایی-عاشقانه رو شروع کردم و خیلی خیلی خوشحال میشم اگه بهش یه شانس بدی>.<♥︎
          البته که لازم به ذکره این کتاب فن فیک نیست تمامی کرکترها متعلق به خودم هستند.
          Genre: Romance, smut, BDSM, mafia
          https://www.wattpad.com/story/347461429
          اقتباسی از واقعیت.

shamim_shah

سلام نویسنده این فیک که خیلی دوستش دارم‌ شرط ووت گذاشته و تا تعداد ووت ها به اونقدری که می‌خواد نرسه
          پارت نمی‌ذاره
          تعداد پارت‌هاش هم زیاد نیست. لطفا با ووت دادن باعث شادی چند نفر بشو‌
          (لبخند خجالت زده) 
          
          https://www.wattpad.com/story/272334678?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=FK_Spoiler&wp_originator=G81LjtzfuLC7JNfMXFVM0gyAP9N8s6f6jr2V272ncCw5TORVjuamFCpiGsrJ%2BxBBEU7JE7BBWXwnWciHt87Ey%2FjeZKBirpol2x%2B480%2BOIh1CExlsbflLBvNJlhxi5QKd

iii_bts

از زبان هانا :
          i purple you...
          یادمه اولین باری که این جملتو شنیدم کجا بودمو عکس العملم چی بود، به عنوان یه آرمی که هیچ وقت تصورشو نمی کرد تو رو از نزدیک ببینه طبیعی بود که با دیدن سخنرانیت توی یکی از پیجای اینستاگرام کلی ذوق کنه! من اون روزا فکر نمی کردم که الان اینجا باشم... کنار تو و توی یه مسیر!
          همیشه توی رویاهام تو و پسرا رو ملاقات می کردم، فن ساین و کنسرتاتونو میومدمو... همین! 
          شاید زیادی خوش شانس بودم ... نمی دونم.
          ولی تصمیم گرفتم داستانمونو بنویسم، در هر صورت من یه نویسنده ام دیگه! شاید برای بقیه جالب باشه ته داستان عشقی یه آیدول بی نهایت معروف و یه نویسنده قراره چجوری رقم بخوره!
          این اسمو روش گذاشتم چون این جملت بوی حمایت میده، خوبه که آدم بدونه همیشه و هر زمان برگرده و پشت سرشو نگاه کنه یکی هست که پا به پاش قدم بر میداره و مراقبشه... این جمله زیاد از حد شبیه زندگی من و توعه ، توی مسیرمون هر جا من کم آوردم تو منو کول کردی و هر جا که تو خسته شدی من عرق روی پیشونیتو پاک کردم...
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=com.miui.notes&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=iii_asal&wp_originator=Wib1R07IDrUa7hc4iKRgpyp4Ng37KNzndcwEx%2FjI%2FaMfo3teUYvdgtQV1kTqiPzHgTxKPeGh%2BF%2FgPua5VkgZUB3GQ2Va9DiC84XBtitHxb6NTOof8SpeelyPJsOEjhF7

kookiemyeuphoria

kookiemyeuphoria

سلام کیوتی
          ببخشید امدم توی مسیج بوردت
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی و اگه خوشت امد به بقیه معرفیش کن
          ______________________________________
          بدبختی تو از اونجایی شروع شد که برای نجات شرکتت و برادرت 
          پایین اون قرارداد جهنمی رو امضا کردی و وارد جهنم اختصاصی جئون شدی از کجا میدونستی قراره اون پسر کابوس زنده ای توی زندگیت باشه
          سر تیتر خبر
          ازدواج تاریخی رئیس دوتا از شرکت های موفق کره در سال های اخیر
          جئون جونگ کوک و اوه ا/ت
          
          https://www.wattpad.com/story/271498682?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info℘_page=story_details_button℘_uname=kookiemyeuphoria℘_originator=BoR62JQpWBd6WVve0ktuiOxIRyE9NvKhmw%2FcDkniiY3nX%2BbdWFAgOGESEwZGd%2Fs1hNEp0GGJTgDRYHBLP8yJmeKksMLd1WOkj4YCON8OojDI%2B5RxB%2FSaQyawqsgDXs0A

fakook19

he_callsme_Nahal

سلام دوست من
          امیدوارم تو این روزای کرونایی حال خودت و خانواده ات خوب باشه :)
          
          من دارم یه رمان عاشقانه/ایرانی مینویسم و خیلی خوشحال میشم اگه یه سری بهش بزنی.
          تو این روزا همه مون یه گرفتاری ای داریم و میایم توی واتپد تا برای یه مدت خیلی کوتاهی هم که شده، بی خیال شون بشیم... واسه همین داستانی که نوشتم اونقدری پیچیده نیست که ما رو قاطی گرفتاری های یکی دیگه کنه! 
          و همونطوریه که بیشتریا میخوان... برای دقایق کوتاهی هم که شده جدا از ناراحتی ها... 
          
          داستان از دید اول شخص، و به صورت کتابی روایت میشه ولی گفت و گو هاشون محاوره ایه...
          یه کوچولو و در حد معمول هم صحنه داره. 
          فنفیک نیست و تک تک لحظاتش از ذهن خودم بیرون اومده.
          
          خوشحال میشم به ریدر های دوست داشتنیم بپیوندی ♡
          
          https://www.wattpad.com/story/242360527

Eva_story

سلام. من ایوا هستم، یه فیکشن نویس ۲۳ ساله که برای پیشرفت توی نوشتن به توجه‌تون نیاز دارم.
          ممنون می‌شم اگر تمایل داشتین به بوک هایرِث من سری بزنید❤️
          
          خلاصه فیک: روایت دختری به نام آرو که زندانی عمارت یک قاتل اجاره‌‌ای(جونگ‌کوک) می‌شه!
          بدون اینکه حتی دلیلش رو بدونه...
          
          آرو، در انتهایی‌ترین اتاق عمارت جونگ‌کوک، از ترس به گریه افتاده بود و هر بار که صدای نعره‌های پر درد مردی که انگار شکنجه می‌شد را می‌شنید، گریه‌اش اوج می‌گرفت.
          لحظه‌ای هم فکر سرنوشت مبهمش راحتش نمی‌گذاشت. 
          شاید او هم طعمه‌ی ذخیره‌ای برای شکنجه شدن بود.
          یا یک همخوابه‌‌ی موقتی برای گذران شب‌هایش!
          شاید هم قرار بود از او استفاده‌ی بدتری کند. 
          آرو هیچوقت فکر نمی‌کرد صدای فریاد کسی که درد می‌کشد، چقدر می‌تواند زجرآور باشد. اما او فهمید، سکوت ناگهانی کسی که نعره می‌کشد، به مراتب ترسناک‌تر است‌.
          با صدای گروم گروم قدم‌هایی که از پله‌ها بالا می‌آمد، به آرامی گوش‌هایش را رها کرد و نگاه وحشت زده‌اش، به در دوخته شد.
          قفل در که به صدا در آمد، اشک شوکه‌ی آرو پایین چکید و مشت‌های گره شده‌اش را بیشتر به زمین فشرد.
          این می‌توانست واقعا آخر کار باشد!
          هیولایی که طعمه‌ی قبلی‌اش جان کنده بود و سراغ بعدی می‌رفت... 
          با باز شدن در، و هیبت سیاهی که در چهارچوب آن قد کشیده بود، آرو صورت وحشت زده‌اش را بین زانوهایش پنهان کرد.
          قدم‌های جونگ‌کوک، با بی‌قیدی به سمت دختر مچاله شده‌ی کنج دیوار کشیده شد.
          می‌توانست بفهمد دختر پایین پایش، چقدر مضطرب و غافلگیر است.
          بی‌حرف، مماس زانوهای لرزانش روی دو پا نشست.
          سرش را کج کرد و نگاه خیره‌اش را به او دوخت‌.
          آرو که در آن فضای محدود و نفس گیر، بین دیوار و قاتلش محاصره شده بود، حس می‌کرد نزدیک است که از ترس بالا بیاورد.
          اما وقتی دست جونگ‌کوک روی سرش نشست، تلنگری شد تا هیجان فرو خورده‌اش را آزاد کند. 
          پس جیغ خفه‌ای کشید و با پلک‌های به هم فشرده‌اش، بیشتر به دیوار چسبید...
          
          https://www.wattpad.com/story/170777440?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Eva_story&wp_originator=49HgBllP5%2BAsky6H0Z72UagF6sahBK1VTmo4Dud4217mOWLR4WDRvVcLpvmwqbrjNYXqr8FUG2nvah05obb3sszHIQB5ootJm8JsRfIDw8%2FbZuotKXmzxJV5mksMe1Cy

purple-chimchim

هفته‌ای که قرار بود معمولی‌ترین و خاطره سازترین هفته ممکن توی کمپی که برای اردو رفته بودیم بشه اما...
          با فهمیدن واقعیتی همچی بهم ریخت؛ وقتی فهمیدیم استعدادهامون کپی میشه همچی تغییر کرد.
          درگیری‌ها، عشق‌های نو پا، حقیقت‌ها و...
          همه اینها اون یک هفته معمولی رو تبدیل به عجیب‌ترین هفته کل دنیا کرد!✨~
          
          های لاو *-*
          ممنون میشم اگر دوست داری یه سری به فیک جدیدم بزنی و اگر خوشت اومد حمایتش کنی ⁦>.<⁩
          ببخشید اومدم مسیج بوردت ⁦(・–・;)ゞ⁩
          *با خجالت صحنه را ترک کردن*
           https://www.wattpad.com/story/257804622?utm_source=android&utm_medium=com.miui.notes&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=purple-chimchim&wp_originator=7og9paxv0u5VP2J2OCqGKls%2FANe9KQSX2HmU67ZdIgXx9ZWtYRrV4NjwMVqwHrxsK5fB1w2gZ3gZkfldVcuPn5%2FpzcV47b39AU5nF5ERznuvRXojmw33W%2BYBkQtWUfGo

parmisiz