Anima_animos
نقطه شروع داستان ما دقیقا مشخص نیست! من پرت شدم داخل تاریکی که باریکه نوری که ازش ساطع میشد نشون دهنده یه <عشق >بود و البته منبع اون باریکه نور.... تابو های اطرافیان من بود که تبدیل شد به عقده، تبدیل شد به یک حس! و حالا کوک من دست تو رو ول نمیکنم مشکل نیست تهیونگ بخواب! من تو سیاهچاله ناخودآگاه ات هم باهات هستم من <سایه> توام ولی الان همراه باهم داریم تو تاریکی آرومی زندگی میکنیم این تاریکی با وجود الگوهای کهنی که دیگران داخلش شکل دادن قشنگه ... چون سرچشمش قشنگه نه خط های ریز و درشتی که باعث شکل گیری این عشق شد! پس بیا غرق شیم تو ابن تاريکی تا لحظه کشیده شدن تو سیاهچاله!https://www.wattpad.com/story/376428619?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Anima_animos