MinDowney

☝️
          	گفتم شاید بخواید بدونید که لایک کریزی به پایان رسید و آخرین نوشته ی من بود و من رسما دیگه فیکی اینجا آپ نمیکنم اگر هم نوتیفی ازم بگیرید احتمالا برای افتر استوری باشه✨️
          	
          	مرسی که این همه مدت باهام بودید اوقات خوبی رو باهاتون داشتم و خوش گذشت بهم. بوسی بوسی دوستون دارم

MinDowney

@WhatIf_WhatElse 
          	  قربونت برم❤️
Reply

MinDowney

@Shocking_Blue فدات بشم❤️❤️❤️
Reply

MinDowney

@lostsuts قربونت برم خب عسلم خوشحالم که این نظر رو داری بوس بوس
Reply

Evil_Queens3

از یک چیز مطمئنم؛ شاید اسمش رو بذاری خود شیفتگی، اما من فقط برای مهارت های خودم و وقت شما ارزش قائلم. میدونم بچم قراره دلت رو ببره پس بهش سر بزن. دیدن اسم اکانتت توی جمعمون خوشحالم میکنه. بعد از خوندن این فیک حس های زیادی سراغت میاد اما قطعا پشیمونی یکی از اونا نیست!
          I think you'd like this story: " " by Evil_Queens3 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/373528674?utm_source=android&utm_medium=org.thunderdog.challegram&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Evil_Queens3

Seti656700

کیم تهیونگ و جىٔون‌ جونگکوک تو سن کودکی متهم به قتل عمد میشن و بخاطر اینکه به سن قانونی نرسیدن وارد موسس اصلاح و تربیت که فرقی با زندان یا تیمارستان نداره میشن و چی میشه اونجا همدیگر  ملاقات کنن ؟
          
          -------------------------
          
          تکیه داد به دیوار سرد اتاقش
          زانوهاش و بغل کرد
           یه قطره اشک از چشماش چکید؛)
          آهنگ غمگین زیادی رو مخش بود 
          روش دوتا پتو بود ولی میلرزید
           از سرمای قلب یخ زدش . . .
          از شدت قلب درد چشماشو بسته بود
           که هیچ چیزی حس نکنه
           مدام زمزمه میکرد!
          چیزی نیس! اینم میگذره!
          عادت میکنی عادت میکنی!
          عادت میکنی!!!
          
          
          I think you'd like this story: "Boy A"Vkook"" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370335533?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید :)

NORAJAVADI

های بیب اولین کار رفیقم تو چنل جدیدشه اگه سبک مافیایی د ازدواج اجباری دوست داری یه شانس بهش بده 
          
          بوسس بت 
          
          I think you'd like this story: "Arrange marriage to a mafia " by TeakookJeun on Wattpad https://www.wattpad.com/story/374740404?utm_source=android&utm_medium=com.google.android.apps.messaging&utm_content=share_reading&wp_page=reading_part_end&wp_uname=TeakookJeun

Evil_Queens3

از یک چیز مطمئنم؛ شاید اسمش رو بذاری خود شیفتگی، اما من فقط برای مهارت های خودم و وقت شما ارزش قائلم. میدونم بچم قراره دلت رو ببره پس بهش سر بزن. دیدن اسم اکانتت توی جمعمون خوشحالم میکنه. بعد از خوندن این فیک حس های زیادی سراغت میاد اما قطعا پشیمونی یکی از اونا نیست!
          I think you'd like this story: " " by Evil_Queens3 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/373528674?utm_source=android&utm_medium=org.thunderdog.challegram&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Evil_Queens3

x_sima

ولی تاحالا پارک رو بسته شده با آستین های بلنده لباسش دیده بودین؟! من اینجام تا نشده های خیال رو واقعیت کنم!
          https://www.wattpad.com/story/372792638?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=x_sima
          patient 243!
          
          minyoon , teayoon
          
          romance , smut , psychology 
          ____________________________________________________
          
          اوه لعنتی! ولی هم اتاقیه من..
          □
          - گمشو بیرون پیره مرد!.. اینجا قانون داره بچه! نه به کسی شیر میدیم نه لالایی پخش میکنم شبا!...بیا اینجا عمو بشین راحت باش! ،ولی اگر این عمورو اذیت کنی.. 
          خیره به چشمایی که از دور بهش خیره بود زمزمه کرد..
          حتی اون پرستار ها نمیتونستن تنه بسته شدش رو راست کنن!! 
          - اونوقت با دندون خوناتو و اشکاتو در میاره!
          □
          عروسکش رو بیشتر توی بغلش فشورد و سرشو خم کرد..اون..اون هنوز هم بهش زل زده بود.
          □
          - دال!...بیا بغله عمو!...میخوام ببوسمت..شاید برات لالایی خوندم..
          □
          لحظه ایی که سرشو بلند کرد انتظار نداشت که انگشتای ضمخت جیمین مچ پای پسرک رو از درده جدید گرفته و یونگی با دسته عروسکش مچ دستشو نوازش میکنه..
          □
          - عمو خوابش میاد یونی‌...میای بخوابیم؟!...دیگه نمیزارم کسی یونی رو اذیت کنه!
          □
          - جیمینی..ته‌ته میگه جیمینی بده!
          
          ولی عروسک گردان گم شده بود!
          ___________________
          
          ( By x_sima  )
          

yoonmin_writer

 های ببخشید بدون اجازه پیام میذارم 
          نمیگم قلمم خامه چون نوشتن تنها چیزیه که همیشه انجام دادم ولی این اولین باره دارم به اشتراک میذارم 
          خوشحال میشم حمایت کنی 
          
          https://www.wattpad.com/story/368231951?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=riichnk