MintSofi

سال جدید با کلی بگایی جدید رو بهتون تبریک میگم.
          	امیدوارم سال جدید رو با موفقیت های زیاد و خاطره های جدید پشت سر بذاریم.
          	_Filosofia_

MintSofi

سال جدید با کلی بگایی جدید رو بهتون تبریک میگم.
          امیدوارم سال جدید رو با موفقیت های زیاد و خاطره های جدید پشت سر بذاریم.
          _Filosofia_

MintSofi

مرا دردیست که کماکان پس از گذر سالیان سال همچنان بر سر و روی روح ماتم گرفته ام فرود می آید.
          روزی را که سوار بر باد شرقی از میان رشته های گذران عمر غبار گرفته ام بر ژرفای مرگ سقوط میکنم را بر تو در سال جدید به ارمغان خواهم فرستاد.
          گرفتار بر دامنه های خاکستر نشانِ شکست، عاجزانه به هوای قلهُ رقت انگیزش روح نشسته بر انتظار نابودی ام را تقدیم می نمایم.
          حال می شود تنها یک بار راه را برایم باز گذاری؟
          نمی شود دروازه های سهمگين رسیدن هایت را بر چهره ام آشفته ام قفل ننمایی؟
          روزهایم را به پاس وَهم ایام رنگ گرفته ام قربانی حماقتت می سازم.
          در میان هیاهوی زندان‌بان سیه رویم تنها و تنها تنین آرام خنده هایت بر گره افکارم سایه انداخته اند.
          باخته از جنگ تک نفره سپاه درونم زانو بر زمین کوفته و آخرین نوای نی را می سرایم.
          می بینی؟
          تهی از رسیدن.
          تهی از خواستن.
          تهی از تمنای چیزی.
          عاری از امید.
          درمانده از غم.
          سرگردان از نبودنت.
          سرگشته از آرامش خیالی ات.
          هراسیده از نِسیانت.
          غرق شده در خیال آمال های بربادرفته ام.
          و حال
          پذیرنده نبودنت!
           گویی که آرام آرام بر خاک فرو می روم.
          قسم بر ریشه های خشکیده جانم، هر آنچه که شود از خاطر غبار گرفته ام گریزان مباش که تو تنها طناب بازمانده‌ از انسانیم هستی!
          
          _Filosofia_

MintSofi

بی خبر از آن روز که کی تو را همسفر بر باد فراموشی راهی سازم بر خیال دستان گرمت روز هایم را بر آمال هایم به درهمی ارزانی می سازم.
          زیبای من، اکنون که تنها نوازش آوای دلنشین صدایت و آن چشمان برق نشینت بر خاطرم مانده چگونه با خود کنار آیم؟
          در آرامگاه ابدی خاک خورده روحم به چنان قدرتی ریشه دوانده ای که تک تک پرستشم از آن توست. 
          روزمرگی ام از آن یاد و خاطرات توست.
          شادی هایم با خیال تو گم گشته است.
          و غم هایم! 
          عجب عجین شده های قهاری گشته اند که رگه ای از تو همواره با آنان همراه است!
          ژرف تمنای وجودت به چنان شدتی بر روحم خیمه زده که گویی هفت گردش زمین به دور گوی آتیشن همچنان نابود اش نساخته است!
          میتوانی تنها یک بار! تنها یک بار بر سر راهم نمایان شوی؟ 
          همان قدر بی برنامه.
          بدون اندک نشانی.
          بی نیاز از هر خاستگاهی.
          عاری از هر تمنایی.
          و به مانند نخستین مرتبه، مملو از شجاعت!
          همانگونه که اولین بار خالی از هر رخصتی بر روحم ریشه دواندی!
          ابدیتم بار سنگینی ات را که ملامت کند که تو ذره ذره تصویر زیبایت را از ذهنم پاک میسازی؟ 
          با من آبی‌گشته اینگونه ننما که رنج رسیده از‌ تو تنها پرستشگاه من است!

Nirvana_Arner

@MintSofi wish I could send it for her.
Reply

MintSofi

You know when you try to write a personal letter to someone who's important to you, but they're too close and there's not enough words to describe how you feel so you stop.
          that's how I feel writing about grief. writing about grief for me is dangerous, how do I open a door that people I love once walk through and never returned? because the thing about grief is that it isn't something I can talk about conclusively.
          I would love to tell you that your heartache has a finish line, that eventually your mind won't sink when you remember their smile. or their eyes for the darkness that consumes you when they're gone. I can never give a solution. I can never replace their light.
          The truth is the only way to heal entirely is to forget, and when you're grieving forgetting is the last thing you want to do. so this is what I can tell you, you don't have to take anyone's advice you don't even have to take mine. cry when you need to cry and heal your own time. and remember that there isn't a finish line the goal isn't to be perfectly content without them, the goal is to take things one day at a time. and remember that the gap between the two of you is only as far as it takes to reach their hand in your mind, their smile and their laugh can always be found behind closed eyes.
          it's okay if my words aren't enough to feel what you're fighting, because for me grief is the letter that I never finish writing.
          
          _Elsana_

MintSofi

‘Cause I’m Way Too Sad
          Way Too Sad To Dance
          I’m Way Too Sad To Dance
          
          ‘Cause I Got Too Caught Up My Friends Agree
          A Broken Heart And Nobody
          And That’s Why I’m Too Sad To Dance
          And now I Just Wait By The Telephone
          You Ain’t Coming Back And I Should’ve Known
          And That’s Why I’m Too Sad To dance.
          _Jk_

MintSofi

خورشیدک به غروب رسیده ام، روز هایت را به پاس تمام اشک های فروزان بر پرتو های تاریک قلب خاکستر نشسته ات، در شیشه ای در بسته بر اقیانوس فراموشی رهسپار می سازم. 
          گرمای دستانت را به پاس تمام نبودن هایت از تمنای جانم به ته دره نداشته های ابدی ام به سقوط می رسانم.
          نوازش صدای مست کننده ات را هم قدم با باد شرقی به جاده ی منتهی بر شمال از دست رفته هایم همراه می نمایم.
          عطر سرد تن ات را قرین پیچ و تاب بی رحمانه جسم ات به پیرزن جادوگر نسیان ها به ازای دو سکه برنز به فروش می رسانم.
          آرامش برخاسته از حصار دستانت را با گرمای پرتوی های خورشید ذهول در حال طلوع ام جایگزین می کنم.
          چشمانت! آه از چشمان برق نشین ات! آنان را چه کنم؟
          محور ابدیت و ابتدای جهانم را چه کنم؟ 
          تنها نمی شود بازگردی؟ دستان لرزان و ترد شده ام را بازگیری و جسم فرسوده ام را بر زندان ابدی آغوشت راه دهی؟
          بر سَر قامت خمیده ام بر خاک، تو را قسم بر می آورم بقچه سنگین وجودت را از روح هزار تکه ام بازپس گیری.
          اما
          می شود قسم ترسناکم را تو نادیده گیری؟!
           آخر تو که نمیدانی منِ عاری از معنای وجودت هیچ ابایی از پایان نفس های حیات نشانش ندارد!  
          حال بر من بازگو نما که بی تو،
          بی تو چه کنم؟
          _Filosofia_

MintSofi

آرام، سهمگین با کوله باری از خلاء بر اقیانوس فراموشی بلعیده می شوم. سنگینی روز های به آتش کشیده ام به چنان شدتی روح خاکستر نشسته ام را بر اعماق بی انتهای آن آبی بی انتها سقوط می دهند که گویی زمان غروب خاطراتم سر رسیده است.
          گم شده بر کوچه پس کوچه های دیروز های پر شده از یکنواختی مرگ های روزمرگی ام زانو بر زمین کوفته و آرام آرام هویت نیم  گشته از محوشدگی ام را بدرقه ناپدید شدن تمام عیار می نمایم.
          عاری از تقلای حیات در میدان خالی از جایگاه های امید و شادی ام رقص حزن انگیز اتمام روحم و روانم را به افتتاح می رسانم.
          آن چنان از یاد رفتگی بر بند بند طناب ریسنده جانم خانه کرده است که دگر رویاهای تک و توک مانده ام نیز بقچه جمع کرده و ردی از خود بر جای نگذارده اند.
          تکه کوچکی از روح غم زده ام را بالا آورده و روانه درخت بی رحم زندگی می سازم تا شاید چند قطره ای از شیره آن کهنسال را به تاراج برده و تکه بزرگترش را بر دم و بازدم های اجبار گشته اش پایدار سازد!
          خالقان تمامی آبی های ته نشین و خاکستری های معلق بر وجود تهی ام، چگونه قادر شُدید دست بر دست هیولای بی رحم سفاک خودخواهی های زنگ زده تان روح و روانم را در تابوتی نهاده و هر از گاهی با وقار دروغینتان مشتی خاک سرد روانه گورش سازید؟
          ابدیت زخمی ام، اشک هایت را بر بند کش
          که تا ازل و ابد،
           محکوم بر دنیای خاسکتری ات خواهی زیست!
          _Filosofia_

MintSofi

@SeDaRaya 
            love you darling ❤❤
Reply

MintSofi

@RiverOfTheMo0n مممنونم 
            ❤❤
Reply

EbyEnisle

@Fnjfghlizdh 
            ویخثکیحیت زیبایی میبینم
            زیبایی میخونم~
Reply