
Naanaa_01
وقتی دبیرستانی بودم، یکی از رویاهام این بود که دختر مستقلی بشم، اونقدر مستقل که دیگه والدینم گوشیمو چک نکنن و بتونم واتپد رو در قالب یک اپ دائم و معمولی روی گوشیم داشته باشم :)) ۲ سالی هست که دیگه دبیرستانی نیستمو رویامم به حقیقت پیوسته، اما این من، دیگه من سابق نیست و مثل یک اسباب بازی، خراب شده. سال تا سال واتپدو باز نمیکنم، نمیتونم... زندگی واقعی انقد چالش و درگیری داره که دست و دلم دیگه به خوندن نمیره... در واقع تقریبا هیچ زمانی ندارم براش، دغدغه ها یک لحظه رهام نمیکنن... گویا به بزرگسالی دچار شدم، حوصله خوندن کتاب رو هم ندارم، چه برسه به فن فیکشن های زیبایی که زمانی باهاشون زندگی میکردم... گاهی دلم میخواد همون بچه دبیرستانی ای باشم که یواشکی و با استرس فن فیکشن میخونه. نانا نفس های آخر زمستون ۱۴۰۳