"""کسی او را نمی شناخت. کسی خبر نداشت که آن مرد نه ملوان بود و نه انسان... حقیقت این بود که حتی یک فرشته کامل هم نبود.
بال هایش در آتش ' گناه' سوخته بودند...دیگر بالی برای پر کشیدن به آسمان نداشت..
مدت ها بخاطرش ناراحت بود... اما پشیمان نه.
دایانا امید بود... سرشار از عشق... همچون عطر مست کننده گل های نرگس ...
-ولی من بال هامو از دست دادم... من دیگه فرشته نیستم
+مهم نیست که دیگه بالی نداری... تو هنوز هم فرشته ای عزیزکم.. 'چشمانت که باعشق و خلوص عجین شده بال های تو هستن '
و حقیقت هم همین بود... چشمان فرشته خالصانه زیبا بودند... انگار از عصارهی حیات بخش چشمهی بهشتی ساخته شده بودند... """
-بخشی از کتابم
"""کسی او را نمی شناخت. کسی خبر نداشت که آن مرد نه ملوان بود و نه انسان... حقیقت این بود که حتی یک فرشته کامل هم نبود.
بال هایش در آتش ' گناه' سوخته بودند...دیگر بالی برای پر کشیدن به آسمان نداشت..
مدت ها بخاطرش ناراحت بود... اما پشیمان نه.
دایانا امید بود... سرشار از عشق... همچون عطر مست کننده گل های نرگس ...
-ولی من بال هامو از دست دادم... من دیگه فرشته نیستم
+مهم نیست که دیگه بالی نداری... تو هنوز هم فرشته ای عزیزکم.. 'چشمانت که باعشق و خلوص عجین شده بال های تو هستن '
و حقیقت هم همین بود... چشمان فرشته خالصانه زیبا بودند... انگار از عصارهی حیات بخش چشمهی بهشتی ساخته شده بودند... """
-بخشی از کتابم