lian20004

سلام عزیزم 
          ببخشید اینجا پیاممو میزارم
          تازه یه فیک شروع کردم ب نوشتن برای اولین بار  تو عمرم اگه از فیکای اختلاف سنی  بین باتم و تاپ خوشت میاد  ~
            دوست داشتی یکمشو بخونش شاید جالب شد برات اگه نظری داری خوشحال میشم نظرتو بدونم 
          ب حمایتت نیاز دارم تا انگیزه برای ادامه داشته باشم
          
          مرسی ازت ^^
          
          I think you'd like this story: "Vkook|
           " by Mahdiye005 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/357915618?utm_source=android&utm_medium=app.rbmain.a&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Mahdiye005&wp_originator=zy79x8w0ZEHckQWZqncW%2F0RBaLDwrde1wFrxMl951WpW6EQ6gZ%2ByQ0IUykR9oRmpi21gNUqlxo4bvcBPQNEyK6ghWyz7QYiKXYDT5K0uZC5hRfILgJzfSe6wOjjEGeZc

Persephonee21

سلام عزیزم حتما موفق باشی
Reply

tamau3an

سلام گلبرگم/^-^\ .
          اگه از رمان های ادبی و مستقل خوشت میاد، فکر می کنم سیم گون رو بپسندی. خوشحال میشم اگه اون رو برای خوندن انتخاب کنی.
          رمان تاریخی، عاشقانه و درام هست. درباره سه شخصیت که زندگیشون با ورود همدیگه، رنگ های تازه ای میگیره و بعد از مدت ها کشف می کنن که آیا این رنگ ها خوب هستن یا ..❤.
          
          https://www.wattpad.com/story/320620882?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=novastandingbysea&wp_originator=0LgfpXlprYcrCEr0dbTKaogFiQGsD1RAMVd0yQFiBHk%2FHoCoCtVe66aLDUf0bmfeapB4z5bbbcRBqDNSuhHvEPXTAVM1Oq%2Fx6za6VnA7jZfL3Z%2FNAyHRwKZEc2%2F0MgPg

Melody7979

های لاولی♡ 
          
          کتابی پر از سناریو ریکشن های جذاب و فان آوردم~ 
          
          وقتی میری کنسرت بی‌تی‌اس...
          وقتی با بی‌تی‌اس سر کلاس تقلب میکنید...
          وقتی استری‌کیدز مراقب امتحان میشن...
          وقتی به سونتین فارسی یاد میدی...
          وقتی بی‌تی‌اس برای اولین بار از دستشویی ایرانی استفاده میکنن
          و
          و
          و
          و..... 
          
          کلی سناریو از از گروه‌های دیگه توی این کتاب هست که با خوندنش خنده روی لباتون بیاره :)
          بهش سر بزنید و روزتون رو بسازید♡ 
          
          https://www.wattpad.com/story/257172790?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=kYij2pqxN54RrWzzvZng%2FNV%2F0dvFUEcr1vZvdywjxTMA4MfJKVgvkGcIQkiyC%2BU42vv3xNdESNrrXdItCGb4ZpBEEZEHuFLXTC5ExdRMxpa4dfHfwUvlkHQ82ujRIdmr
          
          

bts0phile

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R