minokatmy

همخونه بودن هفت تا پسر،با هفت تا سلیقه متفاوت به اندازه کافی عجیب است مگه نه؟!اینکا چطور کنار میان و چی بینشون است هم عجیب تر...
          ولی یک چیزی که بین اون ها مشترکه یک رویاست...یک رویایی زیبا و دست نیافتنی...
          ولی با یک پرونده جدید...
          یک داستان جدید...
          یک قتل جدید...
          همه چی عوض میشه
          دوستی که به مو بنده،عشقی که از ریشه نابود میشه،غم هایی که تو دل ها میشینه و دل های شکسته ای که غیر قابل ترمیمِ....
          https://www.wattpad.com/story/375713208?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=nashnasarmy
          خوشحال میشم یک سری هم به این فیک بزنید...
          تازه شروع کردم و خوب خوشحال میشم که یکم بهش اهمیت داده بشه  

Nika_vk00

سلام زیبا^^✨️
          ببخشید بدون اجازه وارد مسیج‌بوردت میشم اولین فیکمه و نیاز یه حمایت دارم
          ممنون میشم یه نگاهی بهش بندازی و امیدوارم موفق باشی:>
          
          https://www.wattpad.com/story/374242728?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Nika_vk00

VK-Cheri

سلام عزیزم ببخشید بی اجازه توی مسیج بوردت پیام میزارم ‌‌..
          من تازه کارم رو توی واتپد شروع کردم و خوشحال میشم اگر دوست داشتید یه سر به فیکم بزنید..
          
          
          خلاصه : 
          گاهی فرار از تاریکی ، تاریکی عمیق تری به دنبال داره
          نخ سرنوشت بی اجازه اونها در هم تنیده شده بود تا زندگی رو رغم بزنه که با بوی غم و سیاهی خون خو گرفته.
          پسر بیست ساله ای که در تقلای زنده موندن با افرادی اشنا میشه که ادعای عجیبی راجب اون دارن و گرفتن دستهایی که به سمت اون دراز شدن اون رو با گذشته راز آلودش رو به رو میکنه.
          شاید از ابتدا گذشته همان آینده بود و آینده گذشته ای که ازش فرار میکرد..
          و هیچ کس نمیدانست پایان این گرداب بی پایانِ زمان چه بهایی برای شکوفه عشقش خواهد داشت !
          
          ___
          
          پسر دستش رو روی سینه مرد مقابلش گذاشت و لب زد : وقتی بچه بودم ارزوی پرواز داشتم ! 
          حس آزادی و سرخوشی وقتی که بین هوا معلقی .. بدون اینکه هیچ فکر و سنگینی احساس کنی "
          قطره اشکی به ارومی از گوشه چشمش چکید و مردمک های لرزونش روی صورت اروم مرد نشست : میای باهم پرواز کنیم ؟"
          
          https://www.wattpad.com/story/374360976?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=VK-Cheri

13butterfly7

سلام عزیزم امیدوارم خوب باشی 
          خوشحال میشم به فیک جدیدم سر بزنی 
          
          https://www.wattpad.com/story/375579799?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=13butterfly7