Rose_Styleix

Ff mikham chapter ash Ziad bahw ki soragh dre!?

FaezeVaez

« حالا که دارم فکر میکنم...خاکستری هم معنیِ رهایی میده. معنیِ طردشدگی. خاکستری نه سفیده سفیده و نه سیاهه سیاه. از این و از اون طرد شده. از گذشته و آینده، از دیروز و فردا! 
          اگر با سفیدی قاطی بشه، اونو از بین میبره و اگر با سیاهی قاطی بشه، سیاهی وجودش رو پاک میکنه!  
          درسته...دنیای من عین دنیای شما رنگی نیست..اما بازم دنیای منه. و من در این لحظه مجبورم اونو دو دستی تقدیم سیاهی کنم و برم. نمیدونم...من اونو رها میکنم یا درواقع اون منو رها کرده؟...»
          
          سلام عزیزم ببخشید توی مسیج بوردت پیام میذارم ❤
          اگر دوست داشتی خوشحال میشم یه سری به رمانم بزنی پشیمون نمیشی (: ❤❤
          
          https://www.wattpad.com/story/360142998?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=FaezeVaez

rozmin86

he_callsme_Nahal

**صورتش رو جلو آورد و دستش رو آروم پشت کمرم برد...
          با تپش قلب بالا نگاهش کردم که به سرعت اسلحه ام رو از کمرم کشید بیرون و با یه حرکت دستم رو پیچوند و به کابینت چسبوندم...
          ضامن اسلحه رو خلاص کرد و روی شقیقه ام گذاشت و گفت: «فکر کردی اینقدر خرم؟ نمیفهمم واسه چی اومدی اینجا ...»
          با استرس نفس نفس زدم و چشمام رو بهم فشار دادم که لبش رو به گوشم چسبوند و ادامه داد: «... لیلی کوچولو؟»**
          
          سلام عزیزم ⁦(◍•ᴗ•◍)⁩
          اگه به ژانر عاشقانه - پلیسی خوشت میاد و دنبال یه رمان با موضوع جدید و آپ منظم میگردی، به بوک جدیدم سر بزن ♡⁩♡⁩
          
          https://www.wattpad.com/story/275569065