-عشق؟ وجود نداره.
وقتی قاطعانه بیانش میکرد؛میتونستی باورش کنی اما باید عمیق تر میشد به کلماتش؛ به زخم ها و لبخند تلخ روی لبای با طعم سیگارش. پس دستش رو حرکت داد و روی شونه ی فرد مقابلش گذاشت و صداش نغمه ای بود مثل نور تابیده در تاریکی؛
+آسیب دیدی ازش.