نمیدونم چرا دارم اینو اینجا میپرسم و حقیقتا امیدی به جواب گرفتن ندارم ولی بازم من کار خودمو میکنم...
چرا وقتی ی چیزی مینویسم اولشو با قدرت شروع میکنم ولی هیچوقت به آخرش نمیرسم؟
یا چرا هر چیزی مینویسم باید اینقدر درد داشته باشه و غم توش برق بزنه؟ حتی وقتی نمیخوام اینکارو بکنم ناخودآگاه میره به اون سمت:/
هایی کیوتی ببخشید مزاحمت شدم، اومدم یه فیک معرفی کنم شاید خوشت اومد و ریدرش شدی هوم؟ و اینکه خوشحال میشم پیج نویسنده رو هم فالو کنی پلیز
جونگکوک یه دختر کوچولو داره و در شُرُف طلاق گرفتن از زنشه، تو یه شب با یه نفر آشنا میشه که فکر میکنه میتونه باهاش خوشحال باشه ولی چی میشه اگه اون یه نفر دقیقا کسی باشه که ازش متنفره؟
https://www.wattpad.com/story/334967298
نمیدونم چرا دارم اینو اینجا میپرسم و حقیقتا امیدی به جواب گرفتن ندارم ولی بازم من کار خودمو میکنم...
چرا وقتی ی چیزی مینویسم اولشو با قدرت شروع میکنم ولی هیچوقت به آخرش نمیرسم؟
یا چرا هر چیزی مینویسم باید اینقدر درد داشته باشه و غم توش برق بزنه؟ حتی وقتی نمیخوام اینکارو بکنم ناخودآگاه میره به اون سمت:/
دردی که میکشی،
اشتباهی که میکنی،
اشکی که میریزی،
دردی حرفی که میشنوی،
حس بدی که می گیری،
عشقی که نمی گیری،
آدمی که از دست میدی،
آرامشی که نداری،
محبتی که نمی بینی،
انتظاری که میکشی،
امیدی که خاک میکنی؛
میکشتت!
ولی بعدش یک آدم قویتر،
منطقی تر و محکم تر ازت متولد میشه
که دیگه امکان نداره چیزی بتونه اذیتش کنه!
روز خوبی داشته باشی ^^
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.