ThisIsNikShi

«دلم برات تنگ شده. برای آغوشی که هرگز احساسش نکردم دلم تنگ شده. برای دست‌هایی که هرگز لمسشون نکردم و موهایی که هیچوقت نوازش نکردم دلم تنگ شده‌.. برای وجودِ گرمی که با آرزوش می‌خوابم و چشم هایی که تماشاشون رویامه، دلتنگم. 
          	من برای تو سخت دلتنگم عزیزکم..»

ThisIsNikShi

«دلم برات تنگ شده. برای آغوشی که هرگز احساسش نکردم دلم تنگ شده. برای دست‌هایی که هرگز لمسشون نکردم و موهایی که هیچوقت نوازش نکردم دلم تنگ شده‌.. برای وجودِ گرمی که با آرزوش می‌خوابم و چشم هایی که تماشاشون رویامه، دلتنگم. 
          من برای تو سخت دلتنگم عزیزکم..»

ThisIsNikShi

"برای همه چیز تو رو بخشیدم ولی برای لحظه‌هایی که در بدترین شرایط فکر می‌کردم خوشبختی اینه، نمی‌بخشمت.
          تو من رو به آخر خط رسوندی و بهم گفتی اونجا بهشته! من باورت کردم و جهنمی که من رو توش می‌سوزوندی، می‌پرستیدم.
          ولی من برای روز‌های هدر رفته‌ای که می‌تونستن بهتر بگذرن نمی‌بخشمت."

ThisIsNikShi

باور نکردی وقتی بهت گفتم هنوز هم هیچ روزی نیست که بهت فکر نکنم!
          باور کن، اما اشتباه نکن. این به این معنی نیست که زخم نبودنت برام تازگی داره‌.. نه. دیگه نداشتنت برام یه زخمِ کهنه و سربسته شده، دیگه فکر کردن بهت یه عادت قدیمی شده! یه روتینِ ساده، ساده ولی همیشگی.
          من هرروز به همون سادگی‌ای به چشمات فکر می‌کنم که به محض بیدار شدنم به کنار زدن پتوم فکر می‌کنم..
          من همونجوری به صدات فکر می‌کنم، که به بستن دکمه‌های لباسم فکر می‌کنم.. من همونطوری به موهای همیشه رنگ شدت فکر می‌کنم که به نوشیدن یه لیوان آب، سوار اتوبوس شدن، دانشگاه رفتن، کار کردن، زندگی کردن و برگشتن به تخت و خوابیدنم فکر می‌کنم!
          
          تو اون همیشگی‌ترین، عادی‌ترین و تکراری ترین فکرِ نشسته به لحظه لحظه ی عمر منی!
          و من اونی‌ام که خیلی وقته دیگه هیچ اعتراضی به مغزش -که فراموش کردن رو بلد نیست- نداره.
          
          
          
          -از جمله "نامه‌های نانوشته‌ی من به تو"

ThisIsNikShi

می‌دانم که همه می‌روند، می‌دانم که همه می‌میرند و می‌دانم که غمگین شدن چیزی را تغییر نمی‌دهد، اما نمی‌توانم از رفتن‌ها و مرگ‌ها غمگین نشوم!
          دانستن الزامی برای توانستن نیست.

ThisIsNikShi

بدیش اینه که خوبم، خوبم، خوبم؛
          ولی یهو دلم "بیش از حدِ تحملم" برات تنگ میشه!
          و فکر می‌کنم که "دلتنگی" تنها نقطه ی اتصالِ من به توئه‌و احتمالا برای همینه که مغزم نمی‌خواد این آخرین نقطه ی اتصال رو از دست بده...