جیزگولیهای خودم بالاخره پارت سی و چهار رد صاعقه تکمیل شد(-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩___-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩) به پهنای صورت اشک...
راستش قرار بود سوکجین وحشی بشه و جمع کنه از خونه ننه باباش بره و قبلش شیشههای اون خونه رو پایین بیاره و یک وسیله سالم نذاره اما...
نمیدونم چی شد نظرم عوض شد.
به هر حال امیدوارم لذت ببرین.
ببخشید که بدون اجازه شما اینجا چیزی تایپ میکنم اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم یک فیکی بنویسم که واقعا زمانم رو روش بزارم :)
اگر دوست داشتی رز سفیدم در خونه "میراث" رو بزن و کمی مهمونش باش و با میزبان های مهربونش همراه باش :)
" میراث "
دکتر کیمی که سعی کرده بود بعد از فوت پدرش تمام خانواده کیم را به دور هم جمع کند اما ...
نوه کوچکتر کیم بزرگ که طی سال ها غیبش زده بود چی ؟
یک دایی مسئولیت پذیر ، برای برگرداندن خانواده اش تا اسپانیا هم میرود .... درسته ؟
اما واقعا آن پسر گمشده ، حاضر به پذیرفتن خانواده ای که روزی با پای خودش آنها را طرد کرده بود ، میشد؟
https://www.wattpad.com/story/374561364?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=SarinaMehrabi
@SarinaMehrabi مشکلی نیست عزیزم
⊂(´・◡・⊂ )∘˚˳°
خوشحال میشم داستانت رو بخونم ولی تا یکی دو ماه سرم شلوغه هر موقع آزاد بشه وقتم حتما یه سر میزنم کیوتی(◍•ᴗ•◍)❤
موفق باشی...