V_kookiFic

          	The Last Breath In Busan
          	" آخرین نفس در بوسان "
          	ژانر:بی ال،اکشن،مافیا،رومنس،تراژدی
          	سال ۲۰۰۱ میلادی
          	همان لحظه‌ای که نقشه کشیدم تو را به دام بیندازم،
          	فهمیدم که خودم زودتر از همه اسیر شده‌ام…
          	تو سلاح من بودی برای انتقام، برای رهایی از جهنمی که سال‌ها دنبالم بود.
          	اما چرا هرچه بیشتر کنار تو ایستادم،
          	قفس‌هایم تنگ‌تر شد؟
          	چطور همان دستی که برای کشتن به تو سپردم،
          	قلب مرده‌ام را زنده کرد…
          	و سپس همان قلب را هزار بار شکست؟
          	نمی‌دانم از تو باید فرار کنم…
          	یا دوباره سقوط کنم،
          	در دام کسی که از اول هم شکارچی نبود
          	او سرنوشت من بود.
          	 #TheLastBreathInBusan #Fic #VKook
          	Written by:@Meuuxmah
          	
          	https://www.wattpad.com/story/404243700?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=Mahlaxkhosravi

V_kookiFic

          The Last Breath In Busan
          " آخرین نفس در بوسان "
          ژانر:بی ال،اکشن،مافیا،رومنس،تراژدی
          سال ۲۰۰۱ میلادی
          همان لحظه‌ای که نقشه کشیدم تو را به دام بیندازم،
          فهمیدم که خودم زودتر از همه اسیر شده‌ام…
          تو سلاح من بودی برای انتقام، برای رهایی از جهنمی که سال‌ها دنبالم بود.
          اما چرا هرچه بیشتر کنار تو ایستادم،
          قفس‌هایم تنگ‌تر شد؟
          چطور همان دستی که برای کشتن به تو سپردم،
          قلب مرده‌ام را زنده کرد…
          و سپس همان قلب را هزار بار شکست؟
          نمی‌دانم از تو باید فرار کنم…
          یا دوباره سقوط کنم،
          در دام کسی که از اول هم شکارچی نبود
          او سرنوشت من بود.
           #TheLastBreathInBusan #Fic #VKook
          Written by:@Meuuxmah
          
          https://www.wattpad.com/story/404243700?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=share_reading&wp_page=reading&wp_uname=Mahlaxkhosravi

V_kookiFic

Grease and iced latte 
          
          تهیونگ از کم خوابی رنج می‌برد . نه بخاطر مشکل روحی و یا حتی مشغله‌ های کاری. بلکه بخاطر سر و صداهای همسایه ی رو به رو. پسر جوونی که از جذابیتش ، بدنش داغ میشد . البته ممکنه این داغی بخاطر هوای دل‌پذیر تابستون هم باشه . با این حال تهیونگ هر زمانی که به خودش میومد، میدید که به پسر خیره شده . ولی  فراموش کرده بود که کم خوابی و سر و صدا میتونه اون و به آدم دیگه ای تبدیل کنه . و اون خیره شدن های پر احساس رو به خشم تغییر بده.
          
          
          "میدونی، من به لطف تو اصلا خواب راحت ندارم . از ساعت ۷ که شروع میکنی تا ساعت ۱۲ شب گاهیم ۱ همینجوری مغزم و سوراخ می‌کنی. جدی تو خودت خسته نمیشی؟ مگه رباتی؟"
          
          "هیچ آدم احمقی وجود نداره که پاشه بیاد کنار یه گاراژ خونه بگیره. اشتباه از خودت بوده. چرا منو سرزنش می‌کنی؟"
          
          •••
          Couple: kookv
          Genre: comedy, romance, slice of life, smut...
          
          https://www.wattpad.com/story/398068819?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Yukiokill

V_kookiFic

«جونگو… نرو… هنوز… هنوز داغم.»
          
          تهیونگ و جونگکوک دو نوع دشمن داشتن:
          ۱) دنیای بیرون... پر از خطر
          ۲) تخت… پر از وسوسه
          
          
          
          No Choice – وقتی عشق، همزمان تخت و دنیا رو می‌سوزونه.
          
          
          ژانر: عاشقانهٔ تاریک | اکشن | جنایی |رازآلود
          
          کاپل: ویکوک
          
          
          https://www.wattpad.com/story/403853828?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=arin_oo

V_kookiFic

          گاهی فقط میشینم و زل می‌زنم به یه نقطه.
          نه فکری هست، نه امیدی، نه حتی دلیلی برای بلند شدن.
          فقط حس می‌کنم دنیا دور خودش می‌چرخه
          و من یه گوشه‌اش جام مونده م ...
          خسته، بی‌صدا، و انگار به هیچ‌جایی متعلق نیستم.
          
          
           به چشماش نگاه نکرد.
          به جای اون، به لیوان شراب روی میز خیره شد. نیمه پر. سرخ. ساکن.
          بعد صدا اومد.
          یه حلقه نقره‌ای تازه تو لیوان افتاده بود.
          حلقه ساده و بدون تزئین، ته لیوان قرار داشت. سرد.
          «بزار تو دستت.»
          
          
          صورت کوچیکش رو به سینه پدرش فشار داد، مثل کسی که برگشته باشه به پناهگاه امنش.
          زیر لب گفت:
          «خسته‌م آپا..»
          صدای خسته‌ش، تو بغلش گم شد.
          
          کوکوی &...؟
          ژانرش: ازدواج قراردادی _اجباری و .‌.‌‌.
           https://www.wattpad.com/story/403445353?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger.web&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=im_Sophie