کی انقدر دور شدی که به اکانتت سر بزنم ببینم کلی کار جدید داری که بهم هیچی ازشون نگفتی.
نگفتی ایده هاتو.
و من ذوق نکردم واسه ایده های قشنگی که به ذهنت میرسن.
و ازت نپرسیدم چطوری به ذهنت رسیدن.
فقط...
نه ولش کن.
اصلاً میدونی چیه؟
عیبی نداره. همه چیز تموم میشه.
ما هم تموم میشیم.
نه، شدیم.
من الآن به یه لی-آم نیاز دارم. دستشو بچسبونه به سینهم و هلم بده. با این تفاوت که من بلد نیستم پریدن و سقوط رو. آسمون نگهم نمیداره. من آسمون رو خیلی دوست دارم، اما اون نگهم نمیداره. فقط میخوام نباشم.
اونقدری از هر لحاظی خستم که دلم یه آدم اندازه خرس میخواد بدنشم نرم باشه خوش بوعم باشه خودمو پرت کنم تو بغلش مچالم کنه له شم بمیرم.
تنها روش مرگی که شدیدا دوسش دارم و همونقدر که دوسش دارم غیرعادی و نشدنیه.
کاش می شد یه نسخه از خودمون وقتی حالمون بده کپی بشه که خودش بدونه چمونه و نیاز نداشته باشه دو ساااعت بهش از اول توضیح بدیم که چی شد که به اینجا رسیدیم و کمتر وقت تلف شه و آره اونم باهامون حرف بزنه سعی کنه حالمونو خوب کنه.
اگه الان آیدا بود پوکر نگام می کرد می گفت حالا می بینی که نمیشه :|
از رویاهات بیا بیرون لعنتی.