اگر شب بود و دلگیر ز من شدی
اگر هیزمِ خشمِ سوختهام شدی
مرا ببخش که در هستی من
فقط تو مرحمِ زخمِ گریانم شدی
من سوختم و تو ققنوس من شدی
من سرو و تو رنگ سبز من شدی
جهنم، دست و جسمِ سردِ من شدُ
با آغوش خود گلستانِ سبزِ سلیمانِ من شدی
علیرض
@mitrali3 سیب سرخ لبت چیدم و آدم شدم
ماهی آزاد بودم ناگهان
صید طعمهی مهرت شدم
شوق پرواز بودم ولی
اسیر بال شکستهات شدم
دست به سینه فرو بردم و من
با مشت هایم تپش قلبت شدم
لب تو تر، تن تو گرم، چون که من
هیزم خشک شهوتت شدم
من سرو سبز زمستان بودم
دل به کوچ تو بستم و زرد شدم
آزاده بودم ز خلق جهان
من تو را دیدم که پابند شدم
دانه عشق کاشتم بر کویر
که چشمانم اسیر باران شدند
این باغ در بهارهم سبز نشد
با چرخش فصل ها
جای سبز و گرم و زرد و سرد
فقط پیر و چروکیده شدم
ستاره آسمان بودم
مرا خواستی و من
از درخت افتادم و گندیده شدم
علیرض
بیاعتنایی هم به من هم به هرجایی که از من خاطرهای هست، نگاهم میکنی گوشه چشمی گهگاهی، لب تشنه چشم تر کنی؟ کاش نگاهم نکنی. من که سهمی نه از تو دارم نه از مهرت، منم من! نه دلیل خندهات نه خشکیه چشم ترت، سهم تو از من همهچیز بود، نمادش دستی که پس زدی آغوشی که بستی و شرم آشنایی من که از صورت پاک کردی. کاش میپرسیدی که چیست قبل آنکه بگویی کم نیست؟ و من چرا دروغ بگویم که این همه چیز نیست.
در بینهایت هیچ عددی زیاد نیست؛ من هرچه باشم برای تو کافی نیست.
علیرض
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.