WrittenByErika0325

سلام. وقت‌تون به‌خیر باشه.
          	
          	راستش من تصمیم دارم نوشتن رو کنار بذارم. این مدت خیلی بالا و پایین کردم، گروه چالش زدم، از کیانا کمک گرفتم، با رها مشورت کردم، از لیلی خواستم همراهی‌م کنه و یا تصمیم به شروع داستان جدید گرفتم و درباره‌ش با صدف صحبت کردم. ولی متاسفانه هیچ‌کدوم‌ از این راه‌ها جواب ندادن و راستش رو بخواید، نوشتن برام کار سخت و پر استرسی شده، چیزی که توی این مدت فهمیدم درباره‌ی بقیه کسایی که دست به قلم دارن، صدق نمی‌کنه. اشتیاق روز اول رو ندارم، با وجود این‌که خیلی تلاش کردم این حس رو دوباره توی خودم زنده کنم. در نهایت، باید بگم که موفق نشدم. من هیچ ذوقی برای دست به قلم گرفتن ندارم و درباره‌ی انتشار نوشته‌هام، احساس ناامیدی دارم. نمی‌دونم چه‌طوری باید توضیحش بدم، ولی حس می‌کنم هر چه‌قدر هم براش تلاش کنم باز کافی نیست و از پسش برنمیام. دیگه حتی حسم موقع خوندن نظرات هم مثل قبل نیست و همه‌‌ش به این فکر می‌کردم که ای کاش می‌شد موقع آپ نظرات واتپد رو ببندم، چون این‌جا هم که راه ارتباطی با من ندارید. نگران واکنش دیگران هستم و می‌ترسم از پسش برنیام. هرچند که شاید بهتر باشه قبول کنم: این‌که من برای این کار ساخته نشدم و واقعا از توانم خارجه. 
          	
          	صادقانه بابت بدقولی‌های این مدت شرمنده‌ همه‌ی شما هستم. بابت عشقی که طی این مدت به کلمات من دادید، صمیمانه تشکر می‌کنم و مطمئن باشید اگه روزی آخرین کلمات این داستان‌ها نوشته شد، در اختیارتون قرار می‌دم. 
          	
          	و یک نصیحت از طرف من برای کسایی که می‌نویسن... عزیزای دلم، هر لحظه که احساس کردید براتون فشار و بار اضافیه، ازش فاصله بگیرید و نذارید سرگرمی و چیزی که دوستش دارید، آزارتون بده. یک قدم عقب بکشید و اجازه ندید دلیل این اتفاق، رشد کنه و ریشه‌هاش توی خاک عمیق‌تر بشن. این بخش از خودتون رو قبل از دست‌دادنش،‌ نجات بدید و دوستش داشته باشید.
          	
          	
          	

2rauya

@WrittenByErika0325 می دونی که برای ما فقط حال خوب خودت مهمه. بهت افتخار می کنم که جرات کنار گذاشتن نوشتن رو داشتی و بهت افتخار می کنم که جرات گفتنش به ما رو داشتی. تو بی نظیری. اگه من جات بودم احتمالا بی هیچ حرفی ناپدید می شدم. بهت افتخار می کنم و امیدوارم که همیشه هرجا هستی خوشحال باشی و حالت به زودی بهتر بشه و چیزی رو پیدا کنی که حسابی ازش لذت ببری. خوب خوب خوب باشی. دوستت داریم:) 
Reply

elnazexol08

@WrittenByErika0325 هر تصمیمی که میگیری قابل احترامه ولی شندین اینکه نویسنده مورد علاقم نوشتن رو کنار گذاشته واقعا ناراحتم کرد همیشه یه تیکه از قلبم پیش مینسونگ فوبیا میمونه هیچ فیکی مثل فوبیا منو درگیر خودش نکرد ولی سلامتی خودت از همچی همه تره پس خودتو درگیر استرس نوشتن نکن
          	  مطمئن باش که تو نوشتن عالی هستی و اعتماد به نفس کافی داشته باش امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و ممنون بابت این حس خوبی که با نوشتن فوبیا بهمون منتقل کردی
Reply

WrittenByErika0325

سلام. وقت‌تون به‌خیر باشه.
          
          راستش من تصمیم دارم نوشتن رو کنار بذارم. این مدت خیلی بالا و پایین کردم، گروه چالش زدم، از کیانا کمک گرفتم، با رها مشورت کردم، از لیلی خواستم همراهی‌م کنه و یا تصمیم به شروع داستان جدید گرفتم و درباره‌ش با صدف صحبت کردم. ولی متاسفانه هیچ‌کدوم‌ از این راه‌ها جواب ندادن و راستش رو بخواید، نوشتن برام کار سخت و پر استرسی شده، چیزی که توی این مدت فهمیدم درباره‌ی بقیه کسایی که دست به قلم دارن، صدق نمی‌کنه. اشتیاق روز اول رو ندارم، با وجود این‌که خیلی تلاش کردم این حس رو دوباره توی خودم زنده کنم. در نهایت، باید بگم که موفق نشدم. من هیچ ذوقی برای دست به قلم گرفتن ندارم و درباره‌ی انتشار نوشته‌هام، احساس ناامیدی دارم. نمی‌دونم چه‌طوری باید توضیحش بدم، ولی حس می‌کنم هر چه‌قدر هم براش تلاش کنم باز کافی نیست و از پسش برنمیام. دیگه حتی حسم موقع خوندن نظرات هم مثل قبل نیست و همه‌‌ش به این فکر می‌کردم که ای کاش می‌شد موقع آپ نظرات واتپد رو ببندم، چون این‌جا هم که راه ارتباطی با من ندارید. نگران واکنش دیگران هستم و می‌ترسم از پسش برنیام. هرچند که شاید بهتر باشه قبول کنم: این‌که من برای این کار ساخته نشدم و واقعا از توانم خارجه. 
          
          صادقانه بابت بدقولی‌های این مدت شرمنده‌ همه‌ی شما هستم. بابت عشقی که طی این مدت به کلمات من دادید، صمیمانه تشکر می‌کنم و مطمئن باشید اگه روزی آخرین کلمات این داستان‌ها نوشته شد، در اختیارتون قرار می‌دم. 
          
          و یک نصیحت از طرف من برای کسایی که می‌نویسن... عزیزای دلم، هر لحظه که احساس کردید براتون فشار و بار اضافیه، ازش فاصله بگیرید و نذارید سرگرمی و چیزی که دوستش دارید، آزارتون بده. یک قدم عقب بکشید و اجازه ندید دلیل این اتفاق، رشد کنه و ریشه‌هاش توی خاک عمیق‌تر بشن. این بخش از خودتون رو قبل از دست‌دادنش،‌ نجات بدید و دوستش داشته باشید.
          
          
          

2rauya

@WrittenByErika0325 می دونی که برای ما فقط حال خوب خودت مهمه. بهت افتخار می کنم که جرات کنار گذاشتن نوشتن رو داشتی و بهت افتخار می کنم که جرات گفتنش به ما رو داشتی. تو بی نظیری. اگه من جات بودم احتمالا بی هیچ حرفی ناپدید می شدم. بهت افتخار می کنم و امیدوارم که همیشه هرجا هستی خوشحال باشی و حالت به زودی بهتر بشه و چیزی رو پیدا کنی که حسابی ازش لذت ببری. خوب خوب خوب باشی. دوستت داریم:) 
Reply

elnazexol08

@WrittenByErika0325 هر تصمیمی که میگیری قابل احترامه ولی شندین اینکه نویسنده مورد علاقم نوشتن رو کنار گذاشته واقعا ناراحتم کرد همیشه یه تیکه از قلبم پیش مینسونگ فوبیا میمونه هیچ فیکی مثل فوبیا منو درگیر خودش نکرد ولی سلامتی خودت از همچی همه تره پس خودتو درگیر استرس نوشتن نکن
            مطمئن باش که تو نوشتن عالی هستی و اعتماد به نفس کافی داشته باش امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و ممنون بابت این حس خوبی که با نوشتن فوبیا بهمون منتقل کردی
Reply

WrittenByErika0325

وقت‌تون به‌خیر باشه ~
          متاسفانه امروز نتونستم آخرین پارت بسورکسیا رو کامل کنم (و یکی از دلایلش این بود که خواستم مقداری طولانی‌تر باشه)‌. طی هفته‌ی آینده، در اسرع وقت تکمیلش می‌کنم و هم در واتپد و هم تلگرام پابلیش می‌کنم. به‌خاطر موقعیت پیش اومده عذر می‌خوام. 

WrittenByErika0325

سلام، وقت‌تون به‌خیر باشه.
          
          چپتر ویژه فوبیا: خلاصه ۲۰۱۹ در بوک فوبیا قرار گرفت. ♡
          
          برنامه‌ی آپ همراه با پابلیش‌شدن چپتر خلاصه‌ی ۲۰۲۲، اطلاع رسانی می‌شه. 

WrittenByErika0325

─ Teaser: Basorexia
          ─ Genre: Omegaverse, Smut
          ─ Couple: Hyunlix
          
          «فلیکس، خواسته‌ت دقیقا چیه؟»
          هیون‌جین در حالی که قدم‌هاش رو آروم برمی‌داشت تا به پسرک برسه، گفت.
          
          «آخرین باری که دیدمت، خیلی باهوش‌تر بودی جناب هوانگ. معلومه که خواسته‌م چیه!»
          پسر قدکوتاه‌تر به سمت آلفا برگشت و دست به سینه شد:
          «خواسته من، استعفا دادن توـه!»
          
          «خودتم می‌دونی که حتی اگه من این پست رو نداشته باشم، به یکی دیگه می‌دنش.»
          
          «نه... فقط مشکل تویی، هوانگ هیون‌جین! اگه تو نباشی، همه چیز حل می‌شه!»
          
          
          
          رییس قدم‌های باقی‌مونده تا امگا رو برداشت. بدنش رو به بدن فلیکس نزدیک کرد، اما تماس نداد:
          «اشتباه کردی فلیکس... وقتی چالشم رو قبول کردی، هیچ‌وقت ازم نپرسیدی مدت زمانش باید چه‌قدر باشه.»
          
          «عیبی نداره، همین حالا... درباره‌ش تصمیم می‌گیریم. نیم ساعت... چه‌طوره؟»
          
          «نیم ساعت که کیف نمی‌ده...»
          هیون‌جین اخم تصنعی کرد. لب‌هاش کنار گوش فلیکس قرار گرفتن و به آرومی زمزمه کرد:
          «منظورم اینه همین الان هم داری برای لمس‌کردنم جون می‌دی، یعنی تا پنج دقیقه دیگه دووم‌ میاری؟»
          
          
          
          فلیکس عقب رفت و با چشم‌های مستش به آلفا خیره شد.
          «این‌قدر... از من... بدت میاد؟»
          
          هیون‌جین بزاقش رو صدادار قورت داد و حرکت نوازش‌‌وار دستش روی کمر فلیکس متوقف شد:
          «مطمئنم من جایگاه اول لیست‌ آدم‌های منفور زندگیتم و وقتی سکس کنیم و به حالت عادی برگردی، از این کارت پشیمون می‌شی!»
          
          «پشیمون شدن من... واسه‌ت مهمه؟»
          
          «نه... من فقط حوصله شنیدن جیغ و دادهای بعدش رو ندارم!»
          
          «حوصله شنیدن ناله‌هام... چی؟ حوصله اون‌ها رو هم... نداری؟»
          
          
          
          ⋮ زمان آپ: سه‌شنبه (واتپد) و چهارشنبه (چنل HeathersArchive) ֶָ֢

Hisoka_285

درود رفیق~
          ممنون میشم یه نگاهی به فن فیکشنم بندازید و بهش ووت بدید و عشق بورزید.★
          
          https://www.wattpad.com/story/374962727?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Hisoka_285

WrittenByErika0325

@Hisoka_285 سلام عزیزم ~
            حتما در اولین فرصت می‌خونمش. ^_^ ممنونم بابت پیشنهادت. موفق باشی عزیزم ♡
Reply