حسش شبیه به مزهکردن آدامس توتفرنگی میمونه..یا حس خنکی که از لمس کردن کف پات با شنای ساحل ایجاد میشه..شبیه به آسمون صبحگاهی با ابرای تیکه تیکه و باد بیموقعی میمونه که نزدیکه خودت رو هم با خودش ببره.
شبیه به همه حسهای خنکی میمونه که کم پیش میاد تو زندگی تجربه کردهباشم.
اگه یه فصل باشه میگم تابستونِ و خوردن قاچهای هندونهای که تو اون هوای گرم بیشتر میچسبه.
دارم درمورد "سندروم فیونا"حرف میزنم.وقتی شروع به خوندنش کردم در واقع فکر میکردم اسمش همین باشه نه یه افسانهای بالدار،که البته بهش میاد!
این بوک حرفای زیادی برای گفتن داشت.
اون سه پارت آخرش و حرفای تهیونگ..واقعا بهش نیاز داشتم..پس بابتش ممنونم:) میدونم تو این رو واسه بوکت نوشتی ولی حرفایی بود که من خیلی وقته پیش بهش نیاز داشتم و خوشحالم که اونقدر خوششانس بودم برای یافتن این بوک.
فقط خواستم یه دالی کرده باشم و بهت بگم جزو قشنگترین فیکشنهاییه که خوندم و بابتش خسته نباشی:)♡
سلام دوباره! ^^
نمیدونم یادتونه یا نه، ولی ماهها پیش از انتشار داستانی به اسم "فیلتر" توی کانال تلگرامی LiberteNovels خبر دادم.
حالا فیلتر اینجاست، توی صفحهی واتپد عمارت لیبرته!
من این داستان رو با دوست عزیزم الایژا نوشتم؛ داستانی با کاپل بانمک هوپمین، که بوی خودکار اکلیلیهای رنگیرنگی و آبنبات پرتقالی میده.
فیلتر یکمی تُرشه، یه جاهاییش به ملسی میزنه و گاهی شاید روی زبون احساس گَسی ایجاد کنه؛ مثل زغالاخته!
فیلتر روایتگر شادیها و غمهای کوچیک و بزرگ دنیای نوجوونی و جوونیه. داستان افرادی که به دنبال معنا و هدف زندگیشون، دور خودشون میچرخن و توی این چرخیدنها، گاهی چشمهاشون رو میبندن تا احساس کنن توی یک شهربازیان!
فیلتر پر از آدمهای عجیبه که در عین غریب بودن با جامعهی دورشون، قراره برای خیلیهامون احساس همذاتپنداری رو به همراه داشته باشن! :))
یه داستان روزمره، روانشناختی، درام، عاشقانه و از همه مهمتر، کمدی! اگه دوست دارید قند تو دلتون آب بشه و گاهاً لپهاتون از شدت کش اومدن لبخندتون درد بگیره، یه سر به فیلتر بزنید.
خوندن فیلتر رو به اعضای جامعهی LGBTQ+ و یا افرادی که میخوان در مورد این جامعه، تجربیات و احساساتشون اطلاعات بیشتری کسب کنن، پیشنهاد میکنم.
چرا که مسائلی که در مورد این جامعه توی فیلتر در موردشون صحبت میشه، همگی از تجربیات واقعی افراد نقل شدن...
خب دیگه... خیلی صحبت کردم. :))
این شما و این I'm Your Filter~
https://www.wattpad.com/story/334506411?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=YuMenGum&wp_originator=RNRj59ieaE6Zg%2BqfheRIBwAAcmU3kDmOmY62lTAFdf4WN9XulJ4iE3SN8kFqCTBzXpa7lnA5hyo36DxWYAS2uv0rG94KWhejf7vD4wwRnJefXpDzs0rhZwd5y59Kqjk4
سلام به عزیزای دلم.
این روزها حال عجیبی داریم. لحظهای پر از امید و لحظهای انگار خالی از بادی که چند دقیقه پیش به غبغب انداخته بودیم. خالی از هر حس مثبت. خالی از پیروزی.
ولی میگذرن این روزها. امید داریم که بگذرن، چون توی همچین شرایطی چارهی دیگهای نداریم، جز همین تک امیدی که توی جعبهی پاندورا باقی مونده. :))
و در حال حاضر، این آشوب و این همهمه مصادف شده با انتشار یک فیکشن جدید از من و رفیق عزیزتر از جانم، توی یک چنل تلگرامی.
رمق زیادی نیست، اما ما برای دل خودمون مینویسیم، چون لازم داریم که زنده بمونیم. شما هم اگر دوست دارید، اگر خوندن میتونه کمی حالتون رو بهتر کنه، اگه میخواید که روزانه مدت کمی رو از این فضای پرتنش فاصله بگیرید، دعوتید به عمارت لیبرته، به صرف خوندن "فیلتر" و کمی احساس آزادی.
توی این عمارت، من و دوستانم تلاش میکنیم تا کمی و فقط کمی، رویا ببافیم برای این شبهای تاریک و سرد.
اگر تمایل دارید که تشریف بیارید و مهمون ما بشید، یه سر بزنید به این آیدی، در تلگرام.
@LiberteNovels
و برای اینکه مستقیم بپیچید توی اتاقی که قصهی "فیلتر" توش روایت میشه، لطفاً هشتگ #Filter رو سرچ کنید.
منتظرتون هستیم، با مقدار زیادی اضطراب و ناآرومی و البته، همونی که همیشه هست؛ امید آزادی.
Ignore User
Both you and this user will be prevented from:
Messaging each other
Commenting on each other's stories
Dedicating stories to each other
Following and tagging each other
Note: You will still be able to view each other's stories.