_WrongSideOfHeaven_

شیشه عینکمو با دستمال تمیز میکنم. هوا اون بیرون شرجیه. میدونم کارم بی فایدست و بعدا باید باز دستمال بکشم روش.
          	عینکمو رو چشمام میذارم و از روی صندلی بلند میشم. دستمالم هنوز تو دستمه. کلاس خلوته. همه رفتن. فقط من موندم.
          	قبل اینکه از کلاس خارج شم، جلوی آینه قدی گوشه کلاس وایمیستم و به موهام دست میکشم. صبح ژل زدم ولی بازم نامرتب به نظر میان. آهی میکشم و بیخالشون میشم.
          	وقتی از چارچوب در رد میشم، اتفاقی به یکی از همکلاسی های دخترم تنه میزنم. اسمش نارائه و سر یه مسئله ای ازم خوشش نمیاد.
          	جوری که صورتشو در هم میکشه، بهم میفهمونه حسش هنوز بهتر نشده. 
          	اهمیت نمیدم. بدون معذرت خواهی از کنارش میگذرم. بوی عطر شیرینش توی بینیم پخش میشه. از این بو متنفرم.
          	همونجور که حدس زدم، مجبور میشم یه بار دیگه شیشه عینکمو با دستمال تمیز کنم. اینبار دستمالمو برمیگردونم توی کیفم. 
          	از بین دخترپسرهایی که برای رفتن به خونه عجله دارن و به هم تنه میزنن، به آرومی رد میشم. توی خونه کسی منتظرم نیست. هیچ عجله‌ای برای رفتن ندارم. کتاب ها و سریال هام میتونن یکم بیشتر منتظر بمونن. دلم پیاده روی میخواد. 
          	ده متر جلوتر از مدرسه، متوجه یه جو عجیب میشم. دخترهایی که تا قبل اون داشتن میدوییدن، حالا اونقدر آروم قدم برمیدارن که انگار یکی دکمه اسلوموشن رو زده باشه. 
          	یکم کنجکاو میشم. یه پسر خوشتیپ دیگس؟ دوست دارم سطح استاندارد هاشونو بفهمم. 
          	جلوتر که میرم میبینمش. فکر میکنم همه چیز در مورد تیپشه. سرتاپامشکی پوشیده. یه کت چرم. حتی کلاه کاسکتش هم مشکیه. به موتورش تکیه داده و به هیچکس نگاه نمیکنه. به نظر میاد منتظر یه شخص خاصه. سرد و دور از دسترس به نظر میاد. جدا واسش اهمیت نداره دخترها بهش زل زدن یا یه شوآفه برای جلب توجه؟ نمیدونم. هاله اش یکم متفاوته. 
          	پوست سفیدی داره. احتمال میدم اگه لبخند بزنه دیگه به اون شدت شبیه یه بد بوی به نظر نیاد. برای یه ثانیه چشم تو چشم میشیم و پاهام همونجا میخکوب میشن. فکر میکنم فهمیدم چرا دخترها جذبش شدن. در مورد لباساش نیست، در مورد چشماشه.

_WrongSideOfHeaven_

شیشه عینکمو با دستمال تمیز میکنم. هوا اون بیرون شرجیه. میدونم کارم بی فایدست و بعدا باید باز دستمال بکشم روش.
          عینکمو رو چشمام میذارم و از روی صندلی بلند میشم. دستمالم هنوز تو دستمه. کلاس خلوته. همه رفتن. فقط من موندم.
          قبل اینکه از کلاس خارج شم، جلوی آینه قدی گوشه کلاس وایمیستم و به موهام دست میکشم. صبح ژل زدم ولی بازم نامرتب به نظر میان. آهی میکشم و بیخالشون میشم.
          وقتی از چارچوب در رد میشم، اتفاقی به یکی از همکلاسی های دخترم تنه میزنم. اسمش نارائه و سر یه مسئله ای ازم خوشش نمیاد.
          جوری که صورتشو در هم میکشه، بهم میفهمونه حسش هنوز بهتر نشده. 
          اهمیت نمیدم. بدون معذرت خواهی از کنارش میگذرم. بوی عطر شیرینش توی بینیم پخش میشه. از این بو متنفرم.
          همونجور که حدس زدم، مجبور میشم یه بار دیگه شیشه عینکمو با دستمال تمیز کنم. اینبار دستمالمو برمیگردونم توی کیفم. 
          از بین دخترپسرهایی که برای رفتن به خونه عجله دارن و به هم تنه میزنن، به آرومی رد میشم. توی خونه کسی منتظرم نیست. هیچ عجله‌ای برای رفتن ندارم. کتاب ها و سریال هام میتونن یکم بیشتر منتظر بمونن. دلم پیاده روی میخواد. 
          ده متر جلوتر از مدرسه، متوجه یه جو عجیب میشم. دخترهایی که تا قبل اون داشتن میدوییدن، حالا اونقدر آروم قدم برمیدارن که انگار یکی دکمه اسلوموشن رو زده باشه. 
          یکم کنجکاو میشم. یه پسر خوشتیپ دیگس؟ دوست دارم سطح استاندارد هاشونو بفهمم. 
          جلوتر که میرم میبینمش. فکر میکنم همه چیز در مورد تیپشه. سرتاپامشکی پوشیده. یه کت چرم. حتی کلاه کاسکتش هم مشکیه. به موتورش تکیه داده و به هیچکس نگاه نمیکنه. به نظر میاد منتظر یه شخص خاصه. سرد و دور از دسترس به نظر میاد. جدا واسش اهمیت نداره دخترها بهش زل زدن یا یه شوآفه برای جلب توجه؟ نمیدونم. هاله اش یکم متفاوته. 
          پوست سفیدی داره. احتمال میدم اگه لبخند بزنه دیگه به اون شدت شبیه یه بد بوی به نظر نیاد. برای یه ثانیه چشم تو چشم میشیم و پاهام همونجا میخکوب میشن. فکر میکنم فهمیدم چرا دخترها جذبش شدن. در مورد لباساش نیست، در مورد چشماشه.