_YourMy24_

فصل دوم یکی از کیوتترین فیکایی که تا حالا خوندم ، بالاخره شروع شد ( اموجی چش قلبی سه عدد ):))
          	https://www.wattpad.com/story/204522498

agavetuberosa

@_YourMy24_ شنیدم تقریبا دوساله که اف زدی . کاش حداقل خبر میدادی دورت بگردم
Reply

busantownroad

‎پارک جیمین، جانشین مخفی امپراطوری پارک ها که به مدت بیست و دو سال هویت و اطلاعاتش پنهان بود، بعد از مرگ خانواده‌اش توسط اداره ی پلیس بازداشت و به حبس ابد محکوم میشود. با پیشنهادی که کیم نامجون، افسر عالی رتبه ی کره ی جنوبی به او میدهد، مغزش را به کار انداخته تا دوباره در مسیر قرار بگیرد و راهش را به سمت جئون جونگکوک و رقیب نفرت انگیزش، کیم تهیونگ باز کند. 
          
          کاپل : ویکوک، کوکمین، ویمین
          
          https://www.wattpad.com/story/375724305?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad

hodaexolll

سلام آنا ، کاش میشد بازم داستانایی شبیه وان، تو ، نیومون بنویسی ، باورت نمیشه اگه بگم تا الان توو رو چندبار از اول تا اخر خوندم ، توصیفاتت از احساسات و افکارشون انقدر دقیق و با جزییاته که کاملا شخصیتاشون و تصمیماتی که میگیرن منطقی و قابل باورشده ، کاش بازم بنویسی ، من که عاشقت قلمتم

sam_hanoul

سلام خوشحال میشم یه نگاه بندازید :)
          
          ❞ من برات خطرناکم‌. میتونم تو رو با این عشق خفه کنم. میتونم تمام وجودت رو به اسارت خودم دربیارم و یا حتی بدتر... میتونم کاری کنم که نتونی حتی یک لحظه بدون من زندگی کنی...❝
          
          سریر مقدس. داستانی درباره‌ی انتقام‌های خونین، قلب‌های آتشین و بوسه‌های زهرآگین. 
          شاهزاده نامجون به خاطر ماهیت بی ارزشش به عنوان یک بتا از خاندان سلطنتی کاملور طرد شده است. حالا سال‌هاست که دور از برادران آلفا و مادر پلیدش زندگی میکند. اما طولی نمیکشد که پای شاهزاده دوباره به دربار باز میشود. سانیا، ملکه‌ی زیبا ولی نادان کاملور نقشه‌ی حمله به کاریستینیا در سر دارد و ناگریز، شاهزاده‌ی طرد شده را به عنوان فرمانده‌ی ارتشش بر میگزیند. 
          حالا، او در اسارت دروغ‌هاست و زمانی که با شاهدختی از کاریستینیا ملاقات میکند، همه چیز بدتر و حصار دروغ‌ها هر لحظه تنگ‌تر میشود...
          
          https://www.wattpad.com/story/284272862?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul

Seti656700

-خوبی ؟
          +خوبم 
          -اینجوری به نظر نمی‌رسه 
          هومی زیر لب گفتم 
          -درد داری ؟
          سرم رو تکون دادم ، بلند شد و اومد کنار نشست دستش و گذاشت رو شونم 
          -زمان دردتو آروم می‌کنه 
          لبخند زدم و لبخندم گشادتر شد و بعد چند دقیقه به قهقهه ای افتادم 
          قهقهه ای که پر از درد بود
          مچاله شدم توی خودم و در حالی که چشمام پر بود گفتم :
          +کاش آدم وقتی ضربه می خوره نفهمه از کی بهش ضربه زده 
          -چرا ؟!
          +چون هميشه اگه ضربه انقدری قوی باشه که تورو از پا بندازه حتما از جانبِ کسی که خيلی بهت نزدیکه ، چون آدم‌های غریبه که نمیدونن به کجا بزنن از پا بیفتی! و اینکه تهش بفهمی از کسی ضربه خوردی که بارها بلندش کردی و بهت تکيه کرده تا ادامه بده ...دیگه بلند شدن خيلی خيلی سخت میشه
          
          -----
          
          I think you'd like this story: "My Gazelle" by Seti656700 on Wattpad https://www.wattpad.com/story/370380218?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Seti656700
          
          خوشحال میشم نگاهی بندازید :))

busantownroad

داستان از جایی شروع میشه که جونگکوک از زندگی بی دغدغه و کسل کننده‌اش خسته شده و میخواد از یکنواختی خارج بشه. این یکنواختی زمانی به پایان میرسه که اون، بعد از سال ها با جیمین و هم کلاسی جدیدش، تهیونگ رو به رو میشه و زندگیش به معنای واقعی زیر و رو میشه.
          
          ‏https://www.wattpad.com/story/352985163?utm_source=ios&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details&wp_uname=busantownroad