_marvel___lovers_
سلام بچه ها چند وقتیه نیستم .نه اینکه نخواسته باشم نباشم.نتونستم که باشم...توی خیابونای شهرم قدم میزنم .شهری که از همیشه برام غریبه تر شده.شهری ک این روزا بوی خون میده.بوی خون ادمایی ک برای زندگی کردن میجنگن.برای باقی موندن قطره های اخر امید. حس میکنم قدم های معمولی سنگین تر از همیشه شده. غم دورمون کرده.غمی که روزای قبل هم بود.اما الان شدید تره.غم غریبه بودن بین ادمایی ک اونموقع هم میدونستم منو امثال منو نمیفهمن اما شاید خودمو گول میزدم.خودمونو گول میزدیم.یادمه میگفتیم ما نسل سوخته ایم و لبخند تلخی میزدیم اما الان همون یه لبخند تلخ هم دیگه نیس.دیگه حتی نمیتونیم به خودمون اجازه ی اون لبخندو بدیم.فقط اجازه داریم تبدیلش کنیم به خشم. به خشم و خشم و خشم... دستو دلم به نوشتن نمیره بچه ها... مرسی ک با این وجود بازم هستین... بازم همون فن فیکای قدیمو میخونین و انقدر لطف دارین به منِ کوچیک ... به امید لبخند دوباره ❤️ به امید ازادی✌️