_riviyel

سلام به همگی، لطفا توجه کنید!
          	بچه ها این اکانت قراره تا امشب از دسترس خارج بشه چون من گوشیم رو عوض کردم و رمزم رو هم فراموش کردم :(
          	پس لطفا لطفا اکانت دیگم رو که توی بیو هم هست و فالوش هم کردم: @riviyell رو فالو کنید چون از این به بعد توی اون فعالیت میکنم.
          	لطفا لطفا فراموش نکنید.
          	و اینکه همه فیک هام رو توی اون اکانت اپ میکنم.
          	لا یو عاللل♡♡

cocainday

@_riviyel 
          	  پس بوکات رو می خوای چه کنی؟
Reply

Vkookvyism

@riviyell
          	  منظورم چیزی مثله جیمیل
          	  ایمیل یاهو میل یا یه چیزی تو مایه هایه اینا
Reply

Vkookvyism

@riviyell
          	  :|
          	  خب... :|
          	  چیزه دیگه ای..... :| نداری؟
Reply

iii_bts

__completed__
          قسمتی از رمان:
          
          هانا توی سکوت هق هق کردو گفت:
          _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم‌... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میاد؟
          تهیونگ نمیتونست حرف بزنه، هانا موهای تهیونگو نوازش کردو گفت:
          _تهیونگ... فقط یه خواهش ازت دارم... این تنها خواهشمه بعد از شش ماه همسرت بودن... میشه از بائک هیون مواظبت کنی؟ میشه مثه من پسش نزنی؟... میشه دوسش داشته باشی؟
          _بائک هیون؟
          هانا لبخند زدو گفت:
          _خودت این اسمو انتخاب کردی... توی مصاحبت گفتی میخوای اسم پسر اولتو بائک هیون بذاری!... حتی وقت اینکه با هم اسم انتخاب کنیمو نداشتیم... 
          
          ژانر : عاشقانه، درام، دختر پسری
          کارکتر ها: تهیونگ، هانا و ...
          وضعیت: کامل شده
          https://www.wattpad.com/story/289325717?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=iii_asal&wp_originator=N78MBIVgpCgiDYdJAs3kQAlBSBKYaVIk8XZ7fS2iVhPxsgnqnKES7KnJ%2BIduNuso5pSRSRMDJcR7gsbGTOWr8ArIr4%2BG8KSTVRyIY4uEKlW2Z7j%2B9t6YibyjIfi6Cl6R

BeautifullPink

جلوت زانو میزنم "
          -سلام لیدی/مستر جذاب...میتونم ازتون درخواستی داشته باشم؟....میشه لطفا از این نویسنده نچندان تازه کار اما تازه وارد در واتپد و بوکش حمایت کنید و نظرات خودتون رو باهاش به اشتراک بزارید و با ووت ها بهش انرژی برای به پایان رسوندن بوکش بدید؟ 
          اگه فالو کنید هم لطف بزرگی میکنید^^
          فایتینگ!
          منتظرم بین خواننده هام ببینمت
          https://www.wattpad.com/story/272470360?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Brittnimin&wp_originator=m%2B7ppJ53sqNb3i3%2B4OpXzKH7TbmC%2Fm85QsduYtoUF%2F2%2FQVQNO0JcviksTyTlzgMQxFZ9WyhXQ8yCg00z9CRP1LfhnNdolpAhwNhI8cMZWVt16%2BJsP6mWfYat01442G6s

osahar-armyo

استریت نویس ها خیلی تو واتپد کم هستن:)
          سلام♡
          ببخشید بی اجازه اومدم تو مسیج بردت:)
          اگه دنیال یه فیک دختر پسری خفن از bts میگردین، شاهزاده تقلبی، با داستانی متفاوت رو بهتون پیشنهاد میدم^^
          ممنون میشم از من حمایت کنید^^
          https://www.wattpad.com/story/278216280?utm_source=android&utm_medium=mobi.mmdt.ottplus&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=osahar-armyo&wp_originator=OintMZiUwejpMvF%2BOOeM2hEJP9cQaMsYYpPX2hTKjA3zI9AinPh4U27lu9HVgzbkhjzo8ga0K66wk7cASal3e%2F32CKdkivnsSriqE88KPav3SHPJ3rO745uPgq4%2Bg69e
          لینک فیک 
          
          ژانر ها: تاریخی، هیجانی،درام،معمایی، عاشقانه، فانتزی، طنز 
          
          دیالوگ:آخرین کلمات قبل از مرگ واسه احمقاییه که به اندازه کافی حرف نزدن!
          من حرفامو زدم....
          
          

Eva_story

سلام. من یه فیکشن نویس ۲۳ ساله هستم که برای پیشرفت توی نوشتن به توجه‌تون نیاز دارم.
          ممنون می‌شم اگر تمایل داشتین به بوک هایرِث من سری بزنید
          
          خلاصه فیک: روایت دختری به نام آرو که زندانی عمارت یک قاتل اجاره‌‌ای(جونگ‌کوک) می‌شه!
          بدون اینکه حتی دلیلش رو بدونه...
          
          _ اگر قرار بود بکشیم تا الان انجامش می‌دادی. 
          جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت:
          _ انقدر زود اعتماد نکن!
          آرو مضطربانه آب دهانش را قورت داد:
          _ پس چرا نمی‌کشیم؟ برای چی حبسم کردی؟ 
          لحنش آرام و محتاط بود. هنوز آنقدرها هم که نشان می‌داد به او اعتماد نداشت.
          وقتی از او جوابی نگرفت لب‌هایش را داخل دهان کشید و تمام حدسیاتی که این مدت برای خودش جمع کرده بود را در ذهنش ردیف کرد:
          _ چون چهره‌ت رو دیدم؟
          جونگ‌کوک بلاخره نگاهش را از شعله‌ها گرفت و به چشم‌های آرو و گونه‌های حرارت دیده و سرخش دوخت. 
          نگاه و حالت چهره‌اش هیچ کمکی به آرو نمی‌کرد، پس با لحنی تحلیل رفته و غمگین ادامه داد:
          _ می‌خوای منو بدی به کسی؟
          جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت و گوشه‌ی لبش به سمت بالا متمایل شد. اما باز هم جوابی نداد. خیره به چشم‌های دختر پایین پایش، لیوان را به لب‌هایش رساند و صبر کرد تا حدس‌های خلاقانه‌‌ی بیشتری بشنود.
          _ من...شبیه کسی هستم که عاشقش بودی؟
          جونگ‌کوک به خنده افتاد.
          نگاهش را به طرف دیگر داد و شانه‌هایش شروع به لرزیدن کردند.
          و آرو محو آن لب‌های کش آمده و بینی چین خورده شده بود. 
          انگار با خنده‌ی بی‌صدا و آرام او هیپنوتیزم شده بود که نفهمید دستش به هیزم‌ها نزدیک شده و با سوختن دستش، سریع آن را پس کشید و دهانش را به جای سوختگی رساند.
          _ خیلی حرف می‌زنی!
          
          https://www.wattpad.com/story/170777440?utm_source=android&utm_medium=org.telegram.messenger&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Eva_story&wp_originator=49HgBllP5%2BAsky6H0Z72UagF6sahBK1VTmo4Dud4217mOWLR4WDRvVcLpvmwqbrjNYXqr8FUG2nvah05obb3sszHIQB5ootJm8JsRfIDw8%2FbZuotKXmzxJV5mksMe1Cy

zahraghafarzadeh

silvermt

هاییییی 
          عای عم سیلور^^
          افتخار دوستی میدی؟
          من ۱۶ سالمه
          اهل تهرانم
          استریت رایتر و ریدرم
          جاست بنگتن استن میکنم
          گی شیپر نیستم
          بایسم کوکیه
          و میخوام بات دوست شم^^
          

silvermt

@riviyell 
            ارهههه چرا که نههه اومدم^^
Reply

silvermt

@la_linnie عهههه
            مرسییی^^
Reply