abavize

در درد بماندیم 
          	چو از دست دوا رفت..
          	- حافظ

abavize

چشم ها می بینند
          
          وز این دیدن می گریند
          
          قلبها می لرزند
          
          وز این لرزیدن در خون می شکنند
          
          در کوچه پس کوچه های گلی
          
          یخ می زند اندام نحیف پسرکی
          
          ز سرما
          
          پینه می بندد دست های رنج کشیده پیرزنی
          
          ز فقر
          
          خم می شود پاهای زخمی و خسته پیرمردی
          
          ز رنج
          
          سفید می گردد گیسوان مشکی نوعروسی
          
          ز غم 
          
          شعر از هنگامه زنوری

abavize

طفلی به نام شادی، دیری است گم شده است
          با چشم‌های روشن براق
          با گیسویی بلند به بالای آرزو
          هر کس ازو نشانی دارد ما را کند خبر
          این هم نشان ما:
          یک سو خلیج فارس 
          سوی دگر خزر
          شفیعی_کدکنی

abavize

دوستان عزیزاگه ی وقت اهن پاره های منو خوندید معذرت خواهی میکنم از اینکه هر کدوم ی سمته.واتپد نمیدونم چرا نظم و ویرایش متن رو بهم ریخته.منم حوصله مرتب کردن ندارم .شرمنده چشمای نازتون.