abcdv95

اینجانب چند وقتیه برگشته ولی فعلا می‌خواد بخونه ، در کنارش می‌نویسم…
          	یه داستانی رو خیلی وقته شروع کردم و تقریبا تا نصف رفته شایدم یکم بیشتر؛) تموم بشه ، شروع می‌کنم اپشو 
          	پلیز یکم ویت
          	بووووس به همتون ، قول می‌دم خوشتون بیاددد

moone_writer

سلام عزیزم:)
          
          این فیکشن منه توی ژانر: عاشقانه| انگست| هیجانی-معمایی | درام احساسی| اسمات
          
          اگه به فیکی که وایب کیدراما های هیجانی رو بده علاقه داری خوشحال میشم یه سر بهش بزنی و ازش حمایت کنی❤️
          
          https://www.wattpad.com/story/398471283?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moone_writer

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002

Dreamer066

سلام قشنگم :)♡ مطمئین نیستم به این ژانر علاقه داشته باشی اما من به تازگی یک مجموعه مافیایی-عاشقانه رو شروع کردم و خیلی خیلی خوشحال میشم اگه بهش یه شانس بدی>.<♥︎
          البته که لازم به ذکره این کتاب فن فیک نیست تمامی کرکترها متعلق به خودم هستند.
          Genre: Romance, smut, BDSM, mafia
          https://www.wattpad.com/story/347461429
          اقتباسی از واقعیت.

Melody7979

♡سلام عزیزم ببخشید بی اجازه این پیام رو اینجا میزارم♡ 
          
          جیمین قبلا توی زندگیش تصمیم گرفته که خونواده‌اش رو به خاطر پول ول کنه!
          حالا برگشته تا همه چیز رو درست کنه،ولی خونواده‌اش نمیدونن که جیمین ۱۲ سال پیش چرا ولشون کرده.... 
          
          ******************************* 
          
          جیمین با شنیدن صدای گریه جیهون،میخواست مثل وقت‌هایی که جیهون روی زمین می‌افتاد و گریه میکرد،اشک‌هاش رو پاک کنه و بغلش کنه تا دیگه گریه نکنه ولی باید میرفت. 
          
          ******************************* 
          
          جیهون مچ جیمین رو گرفت و دستش رو از روی سر ریوجین برداشت:《به ریوجین دست نزن،اون دیگه بچه نیست!》
          جیمین با دیدن گاردی که برادرش گرفته بود،تک خنده‌ای کرد:《باشه دیگه به دوست دخترت دست نمیزنم.》
          
          https://www.wattpad.com/story/284139304?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Melody7979&wp_originator=PoG%2BXsJMzV%2BWfduasodZRzkKaJFibkOnk%2B%2F%2BLmWERR7aw5yipebivR5oxxQYrJrV%2BlpSJmwSEOQ062lLfUYLN6bl%2F4jsAs5%2B5FRWPsK3A7B5VrpBj2E7yU%2Bt13qCqczn
          
          

fafaexo_12

"اعتراف می کنم به گناهانی که زبانم از گفتن شان قاصر است و ذهنم از نگفتن شان بیزار 
          اولین گناه با حضور در آسمان بی کرانش شروع شد ، من تاریکی ام را با او شریک شدم و او روشنم ساخت طوری که چشم گشودم و فهمیدم ماهِ آسمان گشته ام 
          دومی زمانی شکل گرفت که قدم از جاده ی دلش برداشتم و از نگاهش خودم را راندم
          و سومین گناه....
          نه....من گناهکار تنها یک اشتباهم 
          گناهم این است "تسلیم شدن" 
          گناه من تکرار تسلیم شدن است ؛ تسلیم او و سرنوشتی که او را از من دریغ کرده"
          
          https://www.wattpad.com/story/310328990?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=fafaexo_12&wp_originator=n3a7IfcLKXfTOA2PAQgWjeS7LIrN%2FYopnSlP4SpNoE0HnH6vx%2FB9u50t3eBx4jFLBkapKRanswqcQKXvzRB8ZrLS%2FXRxPicPC2ln81l6jxkyC4KMY0Y8FLxv%2FDkvT2Wn
          
          دوست داشتی یه سر بهش بزن شاید خوشت اومد و ادامه دادی به خوندنش

abcdv95

چشم عزیزم 
Reply

abcdv95

اینجانب چند وقتیه برگشته ولی فعلا می‌خواد بخونه ، در کنارش می‌نویسم…
          یه داستانی رو خیلی وقته شروع کردم و تقریبا تا نصف رفته شایدم یکم بیشتر؛) تموم بشه ، شروع می‌کنم اپشو 
          پلیز یکم ویت
          بووووس به همتون ، قول می‌دم خوشتون بیاددد

callagust

های چطور ؟
          خوشحال میشم به بوکم سر بزنی و نظرتو بگی ❤️
          هوسوک به چشم های خیس دختر نگاه کرد تمام ذهنش داشت هول چشم های سرد و بی احساس دختر میچرخید حالا مجبور بود حقیقتی که خوابو از چشم هاش گرفته رو به زبون بیاره تا شاید این سکوت کر کننده رو بشکنه " میدونم که من الان برات غریبم ولی تا وقتی بخوای من پیشتم قلب من همیشه متعلق به تو بوده و هست "
          https://www.wattpad.com/story/324609694?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=callagust&wp_originator=2hgcmK4ZntiZhyfHF%2B88gXvE6yVbaKl2JqKsj9vlQyFS60RVh9pJ3Ppl27GgNaecxz7zxmSp0sybFEp8GKsinTDev3qpniJoaMl4%2FKF0UtM48bVfDrsAmAJTxrjj67px

abcdv95

سلام عزیزم
            چشم حتما 
Reply