همه بدبختیام از ورشکستگی بابام شروع شد.
از وقتی که مجبور شدم تو دالهوس کار کنم!
اما بهترین بخش زندگیم وقتی بود که با هری استایلز اشنا شدم.
به داستانم سر بزن، پشیمون نمیشی عزیزم.
فالو کن یا حمایت کن اگه دوست داری؛]
https://www.wattpad.com/story/217645665
توی جایی بین ابرها...
یه پسر بود که بهش میگفتم خورشید...
اون خورشید من بود و منم ایکاروس اون...
برخلاف قوانین من عاشق اون شدم و اون عاشق من...
قرار بود طبق افسانه ها اون به بالهای من بتابه و من سقوط کنم...
قرار بود باعث مرگ من و شیون مردم یونان بشه...
اما آیا افسانه ها همیشه حقیقتو میگن؟
********
هی دوستم.
ممنان میشوم اگه یه داستان یک تازه کار نگاهی کنی.
موضوع متفاوته و نمونش توی واتپد نیست.
پسسسس.
با تچکر.
=)
https://my.w.tt/HitDuobkwX