"من برای عشق زنده موندم و زندگی کردم؛ برای عشق ادامه دادم و تسلیم نشدم؛ برای عشق قوی موندم و تحمل کردم؛ من برای عشقِ تو جنگیدم و هیچچیز برام والاتر از مرگ برای عشق تو نیست! فاصله هرگز مانعی برای عشق نیست! هیچوقت نبوده! اما سوالی که قلعهی ذهنم رو هر شب آشوب میکنه اینه که وقتی من گریه میکنم، گونههای توام خیس میشن؟ چون من تکتک تپشهای قلبت رو روی پوست و خونم و توی عمیقترین نقطهی قلبم حس میکنم! با دردهات درد میکشم، با اشکهات اشک میریزم و با زخمهات از بین میرم."
میزبانی از نگاهِ بیمانندت حتی برای چند ثانیه،افتخاری بزرگه.
https://www.wattpad.com/story/352904770?utm_medium=link&utm_source=android&utm_content=story_info