Firooze2002
اینبار جونگکوک بود که حرفشو میبرید. - چرا لازمه! خیلیم لازمه. تهیونگ من هیچ وقت نخواستم با قاشق نقره بدنیا بیام. هیچ وقت نخواستم سرمو روی بالشت پر قو بزارم و آره... به هیچ وجه هم نمیخواستم به این آکادمی بیام! دستشو مشت کرد. خیلی جاها ضعفشو نشون میداد. درست مثل الان! - اشتباه کردم! چانیول واقعاً دوست خوبیه! اونم یه کره ایه! ولی هیچ وقت این حرفارو بهم نزده بود... اونم مال این کشوره اما حتی غریبه تر از تو! اون همیشه به حرفام گوش میده اما هیچ وقت بهم بی احترامی نمیکنه. اون منو سرزنش نمیکنه تهیونگ، برعکس تو... تویی که داری مثل دشمنت نگام میکنی! من توی جبههی مخالف تو نیستم! قسمتی از پارتمونه، دوستش داشتی لینک زیر رو لمس کن https://www.wattpad.com/story/305579639?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002&wp_originator=O81sm4Q6CrYzzXznFVsr0rQX94ZlwaiMaPOCHAGJxKQZZXMRzWIyDyFSZ9p49xwqiQDSwRQSq3jmapYocfci0lwGWm5Yhbvlpmc%2Bwf8HG07ND6u%2BJmqUCNP%2F5lJIiHGw