augustninita

بچها حکم اعدام رضا رسایی و مجاهد کورکور رو فرستادن واسه اجرای حکم
          	تو رو خدا هر کاری از دستتون بر میاد انجام بدید، در حد یه توییت یا یه هشتگ هم خیلی کارسازه✊ 
          	بچها اینا جای خواهر برادرای ما هستن که دارن یکی یکی خونشونو میریزن، تو رو خدا نذارید بچهای ایران دوباره پر بکشن 

moonriver85

اما پسر شدم که تورا آرزو کنم!
          عاشقانه ای در دل تاریخ..
          در میان جنگ و نفرت و خمپاره تنها واژه ای که با تموم این ها غریبست،واژه ی عشقه..!
          عشق،با نفرت و جنگ غریبست‌..
          چون ما طبیعتا نمی‌تونیم با کسی که عاشقشیم جنگی داشته باشیم..
          جنگ اول من با دلم بود..!
          وقتی که غرق اون چشم های اقیانوسی و پر از رازت شدم..
          و عاقبت خودم رو توی همون چشم ها گم کردم!
          و دل باختم به نگاهی که باهاش خو میگرفتم..
          و برام آشنا بود..
          انقدر غرق عشقت شدم که فراموش کردم..
          باهات خداحافظی کنم!:)
          https://www.wattpad.com/story/388907655?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

moonriver85

یه ایده و‌ کمک برای شما!
          یه شاپ برای کاورهاتون..
          کاورهای فیکتون رو‌ بدون نگرانی به ما بسپارید..
          تهیه ی کاور،ایده ی اسم فیک،ایده ی خلاصه ی فیک و...
          تیزر فیک هم خواستید در خدمتتونم❤️✨
          برای اطلاعات بیشتر و باخبر شدن از باقی امتیاز ها و‌ کمک هایی که میتونم بهتون بکنم فقط کافیه به پارت اول معرفی سر بزنید❤️
          ممنون میشم به باقی دوستانتون و آشنایانتون هم خبر بدید و حمایت کنید
          https://www.wattpad.com/story/381373699?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85
          
          

moonriver85

یه داستان درمورد من!
          کاملا دلی..
          درمورد زندگی و اتفاق های عجیب اون..
          درمورد یه دختر 18ساله‌‌..
          که زندگیش بالا و پایین های زیادی داشته..
          و پستی و بلندی های مختلف..
          شاید ادامه دادم..
          شاید هم ندادم..
          اما شاید روزمرگی هم نوشتم..
          دوست داشتید میتونید همراهی کنید✨
          https://www.wattpad.com/story/379903881?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

shoooyoooo

سلام ممنون میشم نگاهتو بهم هدیه بدی:)♡
          
          
          اون چهره ی مهربونتو مثل یک نقاب روی صورتت گذاشتی! حالا نگاه کن به من به خودت ... به ما درسته "ما".
          حالا بعد از یک "دروغ" همه واقعیت ها "مشکوک"اند.
          
          
          لیسا دختری که بعد از از دست دادن پدر مادرش توسط کثیف ترین خلافکار های کره یعنی بلادی موون فقط و فقط یک هدف رو دنبال کرد "انتقام" ولی ، چی میشه اگه درحال به سرانجام رسوندن نقشه انتقامش چیزی که توقعش رو نداره رخ بده؟ تا قبل از "اون" لیسا فکر میکرد که هرکسی توی اون بانده لیاقتش کمتر از مرگ نیست ولی اون چی درباره لیسایی که تمام مدت میشناختدش ولی میفهمه یه نقاب روی صورتش بوده فکر میکنه؟ 
          https://www.wattpad.com/story/372890943?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=shoooyoooo

moonriver85

آدما خودشون مصوب مرگ و موهای سفید بقیه میشن‌..
          بعد آخرشم میگن ارثیه یا قسمت بوده..!
          تو این دنیایی که با زندانی کردن یه قناری یا کشتن یه جاندار جشن میگیرن یا اونو خوشحالی میدونن،انتظار عدالت نداشته باش!
          این دنیا یه جنگ و مبارزست..
          یا میکشی،یا کشته میشی!
          حالا بستگی به خودت داره که تصمیم بگیری قربانی باشی یا قاتل..!
          یه قربانی که ازش به عنوان جنس ضعیف یا بی دفاع یاد میشه یا یه قاتل که ازش به عنوان یه قهرمان جنگ ستیز یاد بشه!
          https://www.wattpad.com/story/371816176?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85

Firooze2002

سلام دوست داشتی خلاصه‌اشو بخون>>
          
          همه چیز از جایی شروع شد که امپراطور، کسی که باید پدر صداش میزدم، تصمیم گرفت صیغه‌ی پسرعموی اولم بشم!
          
          من جنی، شاهدخت هفتم گوریو، مادرم یه گیسانگ از سرزمین هانه!
          اون صیغه‌ی مورد علاقه‌ی امپراطوره و منو برادر تنیم مجبور بودیم واژه‌ی نامشروع رو تموم عمر با خودمون بکشیم!
          برای فرار از ازدواج اجباری به سرزمین هان پناه بردم تا برادرمو پیدا کنم!
          اما اونجا درگیر دو شاهزاده‌ی هان، تهیونگ و سهون شدم!
          
          https://www.wattpad.com/story/366062796?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=Firooze2002

moonriver85

          نه مهاجرت،نه فرار و نه ترس.. 
          میمونیم و کشورمونو پس میگیریم.. 
          از دست ظلم،از دست دیکتاتوری و از دست اجبار.. 
          ما فقط "ازادی" می خوایم.. 
          نه اون ازادی که شما مد نظرتونه.. 
          ازادی که دیگه زیر ذره بین نباشیم.. 
          ازادی که دیگه تحت کنترل نباشیم.. 
          و ازادی که دیگه نقش رایت و کارگر رو برای این کشور نداشته باشیم.. 
          مثل انسان هایی ازاده.. 
          و رها باشیم.. 
          خودمون سرنوشت کشورمون رو رقم بزنیم.. 
          بدون ترس،بدون ظلم و بدون دشمنی.. 
          ما همه باهم هستیم.. 
          
          
          
          https://www.wattpad.com/story/365693342?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=moonriver85