barry_rose
اون کسی بود که با رفتنش وابسته ترم میکرد...فوق العاده مهربون بود ولی یهو همه ی اون مهربونی رو با بدجنسی می شست و میرفت. کاری میکرد دلتنگش شم، دلتنگه دوست داشته شدن چون میدونست اون حسی بود که فقط خودش بهم داده...ولی من هنوزم باور داشتم اون خوبه باور داشتم...بهم آسیب نمیزنه درحالی که داشتم آسیب میدیدم و میتونستم زخمای روی پوستمو ببینم. مسخرس که فک کنی آدمای بدم نیاز به عشق دارن، نیاز به توجه دارن...ولی من هنوزم همین فکر رو میکنم با این تفاوت که دیگه اشکی برای اون نمی ریزم انگار تمام شیشه اشکی که مطعلق بهش بود رو شکسته و این کار رو هم به سادگی انجام داد. برای من اون شیشه مهم بود به قدری که برای گرفتن غرامت ممکنه خون اون دختر رو به جای هر قطره اشک از دست رفته توی یه شیشه جمع کنم...
FlyinFrogmouth
@barry_rose اوههههههههه ببین نمیدونم چطوری ازش تعریف کنم اهان، این به قشنگی سرخی خون اون دختر توی شیشه ش اشکهاته عزیزم
•
Reply